#غرور_شیشه_ای_پارت_103
افشین از اتاق خارج شد و سودابه هم به دنبالش رفت .با هم به ساختمان اصلی رفتند . وارد سالن شدند .سودابه روی مبل نشست . اما افشین دستش را گرفت گفت :تو تا حالا اتاق منو ندیدی . می خوام نشونت بدم
سودابه گفت :اگه امکان داره همین جا حرف بزنیم
افشین گفت :نترس . فقط می خوام که اتاقو نشونت بدم .دختر تو چه قدر فکرت منحرفه
سودابه شرم زده شد .
افشین بلند خندید و گفت :من عاشق این رنگ به رنگ شدن تم
-افشین خواهش می کنم . بس کن
افشین دست او را کشید و او را به سمت اتاقش برد .افشین در اتاق را باز کرد . و سودابه را به داخل دعوت کرد .اتاق زیبا و بزرگی بود .یک میز کار بزرگ که در پشت ان قفسه کتاب ها قرار داشت . و بالاخره یک تخت دو نفره بزرگ با چوب مرغوب که لباس افشین روی ان نامرتب افتاده بود . که نشان از این که افشین برای امدن به خانه انها در لباس پوشیدن وسواس نشان داده است . کلا اتاق جای آرامش دهنده ای بود. قسمت کاری از قسمت خواب و استراحت جدا شده بود .
سودابه گفت :این جا که برای خودش یک خونه است
-درسته و یک پری زیبا کم داشت که اون هم اومد . ولی خودمو نیم خوب اوردنت این جا قربون مادر خودم بشم که خوب مطلب رو می گیره
-باز شیطون شدی ؟ چی در گوش ماما نت پچ پچ کردی که راضی شد ؟
-ما اینیم دیگه .
romangram.com | @romangram_com