#غرور_شیشه_ای_پارت_104

سودابه تعدادی از لباس ها رو به وسط تخت راند و لبه ی تخت نشست .

افشین هم کنارش نشست و دستش را گرفت .

-حالا که محرم شدیم اجازه هست که ..

سودابه سرش را پایین انداخت و جوابی نداد . توان نگاه افشین را نداشت .

افشین دستان او را بالا برد و بوسه ای بر ان نشاند

-سودابه جان . چرا به من نگاه نمی کنی ؟؟ خواهش می کنم سرت رو بالا بیار بذار اون چشم هات رو که منو اسیر کرد سیر نگاه کنم .

سودابه سرش را بالا اورد و به چشم افشین خیره شد . افشین صورتش را نزدیک برد . سودابه نمی دانست چی بگوید و همان طور به افشین خیره شده بود .

افشین خندید گفت :معذرت می خوام ولی دیگه صبرم دیگه تموم شده . بابا ما هم دل داریم ولی مثل این که تو دل نداری؟

صورتش را نزدیک برد و گفت :حالا نوبتی هم باشه نوبت توئه .

واقعاً احساس شرم می کرد .صدای اعتراض او که گفت :چه قدر معطل می کنی . گردنم درد گرفت .

سودابه با شرم سرش را جلو برد و سپس دور کرد .

افشین با رضایت گفت :حالا دیگه از من خجالت نمی کشی

romangram.com | @romangram_com