#غرور_شیشه_ای_پارت_102
خانم افشار گفت :خواهش می کنم . هیچ زمانی این فکر رو نکنید که ما به زور امدیم این جا چون به جان افشین قسم از ته دل راضی به این وصلت هستیم . چون واقعاً از بین دخترهایی که برای ازدواج افشین کاندید شدند سودابه از همه خانم تر وبا وقار تر بود . چون می دانستم که سودابه افشین رو به خاطر خودش می خواد . پس من اولین نفر هستم که به انها تبریک می گم .
با این حرف همه دست زدند . مریم خانم هم شیرینی تعارف کرد .
خانم افشار گفت :علی اقا اجازه بدید این دوتا راحت باشند بی نشون یک صیغه محرّمیت خونده بشه ؟
علی اقا موافقت کرد و صیغه محرمیت بین انها خوانده شد . افشین هم دست در جیب کتش کرد و جعبه ای از ان خارج کرد . در ان را باز کرد و انگشتر زیبایی بود . افشین با اجازه از علی اقا بلند شد و به سوی سودابه رفت و سودابه هم بلند شد و افشین انگشتر را در دست او جای داد . صدای هلهله و شادی در اتاق لبخند بر لبان دو دلداده نشاند .
همه مشغول صحبت بودند که افشین در گوش مادرش چیزی گفت و او هم با تکان سر موافقت می کند .
خانم افشار به علی اقا گفت :اگر اجازه بدید بچه ها لحظه ای با هم تنها باشند .
سودابه علت صبحت انها را فهمید و از شرم سر به زیر انداخت .
علی اقا گفت :این حرف ها چیه خانم . دیگه اجازه سودابه دست افشین خانه . هر جا دوست داشته باشن می تونن برن
سپس رو به افشین گفت :افشین خان . سودابه همه عمر من و مادر شه پس من عمرم رو سپردم دستت . دلم می خواد اونو مثل جونت بدونی . و از اون مراقبت کنی .می دونی که دلش شکسته . پس سعی نکن این بار تو دیگه خردش کنی .
افشین گفت :مطمئن باشید . مثل چشمه ام ازش نگه داری می کنم
علی اقا رو به سودابه گفت :برو بابا امیدوارم این بار خوشبخت بشی
romangram.com | @romangram_com