#عشق_و_یک_غرور_پارت_82

-انگار نه انگار که این دختره به خاطر اون پا شده اومده.

پس ازگذشت یک ساعت ماندانا با چهره ای بشاش و شاد از فاصله ای دور نمایان شد. بالحنی شرم آگین رو به وسام که سرد و مغرور نزدیکم نشسته بود گفتم:

-آقا وسام! می تونم از شما خواهشی داشته باشم؟

نگاه گرم و مشتاقش را به چهره ام دوخت:

-شما خواهش نکنید فقط امر بفرمایید.

از لحن صمیمی و شوخش جرات یافتم:

-میشه وقتی ماندانا اومد اونو توبیخ نکنید. ( در حالی که ماندانا را به او نشان می دادم) امروز به او خیلی خوش گذشته ، دلم نمی خواد به خاطربی احتیاطی من ، اون سرزنش بشه.

از سخنانم پشیمان شدم چون به یکباره نگاه چشمانش تغییر یافت و شررباربه من دوخته شد. آن چنان مات و میخکوب به من خیره شد که در برابر گرمای نگاهش طاقت نیاورده و سرم را به زیر انداختم. در دل خدا خدا می کردم که با او برخورد بدی نکند. وقتی ماندانا به ما نزدیک شد با شادی گفت:

-بسه تنبلا! تا کی قراره یه جا بنشینید؟ بلند شید خودتون رو تکون بدید.

وسام با صدایی که از ته گلویش خارج می شد گفت:

-شیوا خانم آسیب دیدن و نمی تونن ما رو همراهی کنن.

با این گفته وسام ماندانا سریع خودش را به من رساند و در حالی که سر و بدنم را دست می کشید با لحن نگرانی گفت:

-کی این اتفاق افتاد؟! خدایی ناکرده جاییت که نشکسته؟ وای چه طور تو چشم عزیز جون نگاه کنم!

دستانش را با محبت گرفتم و گفتم:

-خودتوو ناراحت نکن ، چیزی نشده ؛ آقا وسام کمی شلوغش کرده.

او نگاه خیره و حیرت زده اش را به من دوخت و قبل از اینکه سخنی بگوید سریع افزودم:

-کمی پاهام درد گرفته، مطمئنم با استراحت درست می شه. شما هم بهتره بعد از خوردن ناهار یه دوری بزنید. اصلا نگران من نباشید.

وسام با حرکتی سریع با چشمانی شرر بار از جایش برخاست و بدون کلمه ای سخن از ما دور شد. از عکس العمل ناگهانی اش متحیر شدم. ماندانا با نگاهش او راتعقیب کرد و گفت:

-از رفتار وسام دلگیر نشود اون رفته بوفه تا برای ساندویچ ظهرمون دوغ بخره. آخه دوغ اینجا خیلی معروفه هر وقت با خانواده یا وسام این جا میام نوشیدنی جز این انتخاب نمی کنیم.

پس از صرف ناهار ماندانا پیشنهاد یک دور اسکی روی برف ها را داد ولی ناگاه وسام با لحنی محکم و مصمم رو به او گفت:


romangram.com | @romangram_com