#عشق_و_یک_غرور_پارت_135

با خنده ای مستانه افزود:

- خواستم بدونم شما نامزد ندارید؟

وقتی نگاه متحیرم را بر روی چهره اش مشاهده نمود افزود:

- منظورم اینه که کسی تو زندگیتون نیست؟

سرم را به علامت منفی تکان دادم و گفتم:

- فعلا کسی نیست.

بلافاصله پرسید:

- حتی تو محیط دانشکده تون چنین حسی پیش نیومده؟

با لحنی مصمم جواب دادم:

- وقتی میگم کسی نیست، در واقع منظورم هر زمان و هر مکانه.

با دستپاچگی سرش را تکان داد و گفت:

- معذرت میخوام شاید کمی بی ادبانه پرسشم رو مطرح کردم . راستش از 15سالگی به اروپا رفتم و طبیعیه که از اخلاق دخترای ایرونی اطلاع درستی ندارم و هر چی که میدونم از گفته های ماندانا و وسام و یا دیگر ایرانیان تازه مهارجت کرده به اروپاست. شما باید یه شب به من ترحم کنی و دعوتم رو برای صرف شام بپذیرین! این کار رو میکنی؟ دعوتم رو قبول می کنید؟!

وقتی نگاه مستاصلم را مشاهده نمود بلافاصله افزود:

ـ لازم نیست نگران باشید البته با همراهی ماندانا و وسام چه طوره؟ می دونم شبی به یاد ماندنی برای هر دوی ما خواهد بود.

با لحنی که سعی در کنترل لرزش صدایم داشتم، گفتم:

ـ با وجود ماندانا جون حرفی ندارم.

با شوق ادامه داد:

ـ پس زمان رو من تعیین می کنم، شما موافقید؟!

ـ برام فرقی نمی کنه، فقط زمان امتحاناتم نباشه، چون اصلا دوست ندارم تفریحات و مهمونی های جور واجور به درسم لطمه بزنه، متوجه که هستید؟!

سالاد کاهو را با چنگال به دهانم نزدیک می کردم که مجددا مرا مخاطب قرار داد:


romangram.com | @romangram_com