#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_40


به شکل گرد چیده بود نشستیم....سیاوش و اشکان داشتن با فاصله از ما منقل رو روشن

میکردن و آرمانم پیش ما داشت جوجه هارو سیخ میکرد....

همون لحظه صدای زنگ خونه توجه همه رو جلب کرد...باربد که کنار من نشسته

بود بلند شد و درحالی که به سمت در میرفت گفت: من باز میکنم.....

با نگاهم همراهیش کردم....درو که باز کرد چشمم به ی زن افتاد که تیپ سفید و

آبی زده بود....یکم که دقت کردم متوجه شدم مریمه...باربد باهاش دست داد و بعدم

تعارفش کرد و همراه هم به جمع ما پیوستند....با لبخند از جام بلند شدم و به استقبالش

رفتم وصمیمانه بغلش کردم.....این دختر کسی بود که باربدو به من هدیه داده

بود....بیشتر از هرکس دیگه ای برام محترم بود و دین سنگینی به گردنم داشت.... مریم

محکم بغلم کرد و کلی قربون صدقه ام رفت: وااای خانوم کوچولو رو ببین الهی قربونت

برم من....چقدر با نمک شدی با این شکم....عزیزم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده

بود که....

_هستی:منم همینطور کلی دلم هواتو کرده بود دختر....

_مریم: اوووو جدی؟!

_هستی: بله چی فک کردی؟!

خندید و چیزی نگفت.....همون لحظه هیوا و پری هم اومدن سمتمون و حسابی با

مریم گرم گرفتن.... مریم سرگرم حرف زدن با بچه ها بود که همون لحظه مامان و شیوا

خانم که تو اون لحظه تو ساختمون بودن به جمعمون پیوستند....شیوا خانوم با دیدن مریم

رفت طرفش و بعد از اینکه کلی تحویلش گرفت و بغلش کرد برد کنار خودش

نشوندش....ناخداگاه نگاهم چرخید سمت باربد که با فاصله ی چند قدم از ما ایستاده

بود...سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و نگاهشو ازم گرفت....

_سیاوش: اوووی آقا باربد اون شکلی دستتو نکن تو جیبت بیکار وایسا....حالا

درسته قراره بابا بشی ولی بچه که تو شکم تو نیس تو شکم خواهر ماس دردشم اون

میکشه شما بیا اینجا حواست به این منقل باشه من برم ببینم خانومم چیکارم داره....

باربد رفت بادبزنو از دست سیاوش گرفت و وایساد بالا سر منقل....

_آرمان: اشکان بیا اینجا این گوجه هارو سیخ کن من دستم چربه....

_اشکان: ایییی بمیری که هیچکاریو نمیتونی کامل انجام بدی وایسا اومدم....

وقتی دیدم اشکانم رفت و باربد تنها اونجا وایساده فرصتو غنیمت شمردم و رفتم به

طرفش...کنارش وایسادم....تو فکر بود....خواستم چیزی بگم که پیش دستی کرد و گفت:

هستی من واقعا نمیدونم چی باید بگم....واقعا معنی این رفتارای مادرمو نمیفهمم....

_باربد...نگام کن....

romangram.com | @romangraam