#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_36


مشت کرده بودمو ناخوناو به کف دستم فشار میدادم....سعی کردم سر خودمو با نگاه

کردن به بیرون گرم کنم تا درد رو احساس نکنم....فقط دعا دعا میکردم که زودتر

برسیم....





خداروشکر فکر کنم برای اولین بار بود که پرواز تاخیر نداشت و ما دقیقا راس

ساعت نه رسیدیم فرودگاه ایران...نمیدونم چه جور تونستم اون دردو تحمل کنم و تا

اینجا جیکم در نیاد فقط میدونم که هرچی دعا و آیه از قرآن بلد بودم تا اینجا خوندم که

بلکه آروم بگیرم و سالم برسم....

باربد درحالی که آروم چرخی که ساکامون توش بود رو هل میداد گفت:فک نکن

که نفهمیدم حالت بده...

_من خوبم...

_تو بگو خوبم ولی من میدونم نیسی....

_باربد خوبم....

باربد خواست حرف بزنه اما صداش تو صدای جیغ مهسا و هیوا و پریناز که داشتن

به سمتم میاومدن گم شد....

با دیدنشون انگار دنیارو بهم دادن....نمیدونم با اون وضع چه جوری داشتم اونقدر

تند میدویدم که خودمو بهشون برسونم...،انگار دردی که تا چند لحظه ی پیش داشتمو به

کل فراموش کرده بودم....صدای باربد که از پشت سرم بهم تذکر میداد آروم برم و

مراقب باشمو میشنیدم اما گوشم بدهکار نبود....خودمو رسوندم به بچه ها پریدم تو

بغلشون.... تک تکشون رو ماچ بارون کردن...همشون از دیدن شکم ور قلمبیده ام

خرکیف شده بودن و کلی ذوق کرده بودن....تازه متوجه حضور باربد کنارم شدم....نگاش

کردم....با اخم نگام کرد و گفت: حالا آرومم میاومدی به این تحفه ها میرسیدی....

_مهسا: هوووی آقاهه درس حرف بزناااا....

_باربد:شوهر مطربت کووو؟!

همون لحظه باربد از پشت سر مهسا گفت: جانم داداش چیکارم داری؟!

باربد با دیدن اشکان و آرمان و کنارشون سیاوش گل از گلش شکفت و به

طرفشون رفت و باهاشون سلام علیک کرد....

سیاوش بعد از اینکه یکم با باربد حرف زد برگشت سمت من و گفت :عشق من

چطوره؟!

لبخند زدم و گفتم : خووووب....

romangram.com | @romangraam