#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_136


براش خوب نیست....نباید بفهمه شما رابطتون شکرآبه.....که اگر بفهمه و حالش بد بشه

دیگه واقعا از زندگی سیرت میکنم....

_ من نمیتونم بیام اونجا و ببینم زنم با من مث آشغال رفتار میکنه....

_باهاش حرف زدم....رازیش کردم به خاطر هستی کوتاه بیاد و اونجا فعلا باهم

خوب باشید....این برای تو ی موقعیت خوبم هست تا بتونی براش توضیح بدی....

_میرم خونه وسایلمو جمع میکنم میام....

_خونه منتظرم....

_باشه....

نفس عمیقی کشیدم و از کنارش رد شدم و از اونجا زدم بیرون....





همه باهم تو پذیرایی نشسته بودیم و منتظر اشکان بودیم....

سیاوش که خیلی نگران حال هستی بود و استرس اینو داشت که چیزی رو بفهمه

دقیقا رو به روش نشسته بود و در حالی که انگشت اشاره اش رو به دندون گرفته بود

خیره بود بهش....

منم که حسابی کلافه بودم تند تند نفس عمیق میکشیدم و با پام روی زمین

ضرب گرفته بودم.....

_آرمان: اییی بابا کجا موند این پسره....

_هستی: مطمئنید میاد؟!!!

_باربد: آره عزیزم میاد...برا چی نیاد؟!

_هستی: همینطوری پرسیدم....

_باربد:نه بابا میاد....

_آرمان: آره میاد...

_هیوا: میاد بابا میاد...

_هستی: باشه بابا ببخشید....

همون لحظه صدای تلفن فضای خونه رو پر کرد....بلافاصله گوشی تلفن رو که

روی میز کنار دستم بود رو برداشتم و جواب دادم: بله....

صدای مهرداد رو که شنیدم ی نفس راحت کشیدم: سلام داداش...

_سلام مهرداد جان خوبی؟!

_خیلی ممنون ما خوبیم....تو خوبی؟! زنت خوبه؟!

_قربونت سلام میرسونه....

romangram.com | @romangraam