#ارث_بابابزرگ_پارت_102

- آروم بگیر اینقدر تخت و تکون نده.

با حرص گفتم:

- اگه مادر خودت رفته بود این حرف و می زدی؟

چشم های میثاق گرد شد، خواست حرفی بزنه که میثم در حالی که لپ تاپش روی شکمش بود، با خونسردی گفت:

- بس کنید، شاید ما اشتباه برنامه رو نصب کردیم!

بغض کرده بودم، گفتم:

- زنگ بزنم سروش بیاد؟

میثم با اخم:

- لازم نکرده، خودم درستش می کنم.

میثاق سرش رو به گوشم نزدیک کرد و آروم گفت:

- مشکوک نیست؟!

به سمتش برگشتم:

- چی؟

با چشم هاش میثم رو اشاره کرد. میثم در حال ور رفتن به سیستمش بود. با تعجب به میثاق نگاه کردم. میثم با صدای بلند:

- در گوشی نداشتیما!

میثاق گلوش و صاف کرد:

- شاید موقعیتش نیست که دوربین رو جاسازی کنه. شاید هم هنوز جای مناسبی پیدا نکرده!

میثم لپ تاپش رو کنارگذاشت و بدون اینکه جواب میثاق رو بده، رو به من گفت:

- تو از چی می ترسی؟

من از حرف میثاق می ترسیدم. که نکنه میثم هم اینی نباشه که من می بینم! اما در جواب میثم گفتم:

- من از اینکه مامانم ضایع بازی در آورده باشه و سعیدی فهمیده باشه! آخه الان دو ساعته که رفته.


romangram.com | @romangram_com