#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_97

آنیما: تو کی هستی؟ چرا منو

آوردین اینجا مسخره بازی ها

چیه؟

با فریادش لال شدم.

شیوا:کمتر زر بزن خودمم نمی دونم اینجا چه غلطی می کنی

اگه دختر فروشی بودی

جات پیش اونا بود پس آقا

یک فکر دیگه برات داره.

-فر..فروشی!

یکی از ابروهاشو انداخت بالا و گفت:

-آره فروشی.

شروع کرد بلند خندیدن

به دهنش خیره موندم چی داشت می گفت، نفهمیدم کی از اتاق بیرون رفت یعنی می خواست منو بفروشه.

نه باو می شه مگه یک قطره اشک از چشمام ریخت که با حرص پاکش کردم.

بسه آنیما انقدر گریه کردی

مگه چیزی شد اصلا همش تقصیر اون آرسامه

با حرص رو تخت نشستم.

پسره عوضی یعنی چی اصلا گفت دوستم نداره حرفای مهند یادم اومد، کی گفته آرسام عاشقم نیست

همه حرفای مهند دورغ بود

من می دونم آرسام عاشقمه.

اینارو زیر لب تکرار می کردم

قطره قطره اشک از چشمام

می ریخت.

برام قابل باور نبود

از جام بلند شدم رفتم جلو آیینه به خودم نگاه کردم

شکسته تر شده بودم زیر

چشمام گود رفته بود.

ممکن بود قبلا بی مهری پدر رو تحمل می کردم ولی درد الانم بیشتره اصلا من

چرا دارم گریه می کنم.


romangram.com | @romangraam