#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_82
-تو این دوماه اینجا میمونی
هر گونه کاری انجام بدی به ضرر خودته فکر فرار هم
به سرت نزنه حالا گمشو بیرون.
نیشخند بهم زد از جام بلند شدم یعنی چی تا دوماه اینجا بمونم ایکاش جرعت اینو داشتم که بهش می گفتم.
به اتاقم رفتم داشتم به این فکر می کردم چطور از اینجا برم ممکنه گفت به فکر فرار نباش ممکنه اگه گیرم بیاره
به غلط کردن می ندازتم اما نمی تونستم.
بشینم هر کاری دوست دارن باهام بکنن من عروسک خیمه شب بازی نیستم.
منم یه آدمم دوست دارم خودم سرنوشتمو انتخاب کنم نه یه مشت قاتل ولی ای کاش می دونستم که تازه اول بازیه.
داشتم به این فکر می کردم چطور فرار کنم رفتم پشت پنجره یه نگاه به باغ انداختم.
بیرون رفتن از اینجا غیر ممکنه، نزدیکای پانزده نفر که تو باغ بودن.
بیرون از اتاقم یکی دیگه بود
بعد من چطور بدون اینکه دیده نشم فرار کنم.
داشتم همین طوری بیرون رو نگاه می کردم که چشمم افتاد به گوشه ای از باغ ای جون.
«آرسام»
کلافه رو صندلی اتاق کار نشسته بودم یعنی چی پرونده شرکت صحرا رو براشون بیارم.
اصلا منظورشون کدوم پروندس با این شرکت قبلا همکاری داشتم.
رئیسِ شو خوب می شناختم
ولی این کارو سخت بود یاد آنیما افتادم، دختره خنگ اگه فرار نمیکرد اینطوری نمی شد آخ اگه گیرش بیارم
به خودم زنجیرش می کنم د همچین غلطی نکنه.
بچهها خبر رسونده بودن که این فرزین خیلی مشکوک می زنه تازگیا با چند نفر می پره.
از امید خواستم تحقیق کنه بفهمه اون آدما کین
وای به حالش بفهمم تو این کار بوده من می دونمو اون.
از عمارت زدم بیرون به طرف ماشینم رفتم می خواستم یکم برم بیرون که صدای امید و شنیدم.
آرسام:چیه؟
امید:قربان یه موضوعی رو باید بهتون بگم.
-چی شده؟
-چند روز پیش که احمد داشت فرزینو تعقیب می کرد
با یکی قرار داشت تو یه کافه
فرزین خان خیلی کلافه به نظر می رسید احمدم چندتا عکس ازشون انداخت.
romangram.com | @romangraam