#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_127

رو زمین نشست.

آرسام:بابام مرد همه چی برام مثل یه کابوس بود مرگ

عزیز ترین کسامو جلو چشمام دیدم.

اشکم بند نمی اومد خیلی سخته مرگ مادر و پدرتو ببینی اونم با بی رحمی تمام بخصوص برای یه بچه.

از جام بلند شدم رفتم کنار آرسام رو زمین نشستم با چشمای اشکی نگاش کردم.

-بعد اون اتفاق تو چی کار کردی؟

-یه عمو داشتم تا 18 سالگی پیش اون بودم وقتی به

سن قانونی رسیدم تونستم رو پای خودم وایسام ازش جدا شدم.

چند دقیقه بینمون سکوت برقرار شد اون تو خاطرات تلخ گذشتش غرق شده بود و من بهش خیره بودم کودکیش از من بدتر بود.

وقتی نگاش به اشکام افتاد لبخند تلخی زد گفت:

-تو چرا گریه می کنی دختر خوب؟

-بخاطر ت.و

پشت این حرفم فین فینم بلند شد که لبخند زد رو زمین دراز کشید سرشو گذاشت رو پام.

-می شه به موهام دست بکشی؟

انقدر مظلومانه گفت که نتونستم چیزی بگم

دستمو تو موهاش فرو کردم شروع کردم به نوازش.

ولی هنوز برام یک سوال مونده بود با بابای فرزین چی کار کرد که اون می خواست انتقام بگیره ازش نپرسیدم شاید ناراحت بشه.

فکر کنم قید شرکتو زد ساعتو نگاه کردم یک بود گرسنم شده بود آرسام هم که رو پام خوابش برده بود.

دلم نمی اومد بیدارش کنم بخاطر همین چیزی نگفتم سرمو به دیوار تکیه دادم که خوابم برد.

با صدای آرسام بیدار شدم با چشمای خمار از خواب نگام می کرد.

-اذیتت کردم؟

لبخند به روش زدم و گفتم:

نه مگه می شه آقامون

رو پام بخوابه من اذیت شم.

سرشو از پام برداشت بلند شد

دستمو گرفت کمک کرد بلند شم پام به خواب رفته بود.

رفتیم پایین ناهار خوردیم

بعد ناهار بهش گفتم که می خوام برم پیش بابام که مثل همیشه گفت:

-وقتی از شر مهند راحت شدیم اولین کاری که می کنم می برمت اونجا.


romangram.com | @romangraam