#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_126
با عصبانیت دستشو لای موهاش فرو کرد.
به سمتم اومد که تو خودم جمع شدم با این حرکتم سرجاش وایساد با خشم یک نگاه بهم انداخت رو تخت نشست سرش و تو دستش گرفت.
یکم که گذشت آروم شد به طرفش رفتم کنارش نشستم و گفتم:
-نمی خوای چیزی بگی؟
-چیزی نیست که بگم.
می دونستم یه چی رو داره ازم مخفی می کنه.
-مگه من همه چی و نگفتم.
با این حرفم به روبه رو خیره شد بعد چند دقیقه گفت:
-می دونی چرا از فرزین متنفرم؟
-نه.
-همش بخاطر اون بابای حرومزادشه.
چیزی نگفتم تا ادامه بده.
آرسام:یادمه خیلی خوشبخت بودیم پدرم خیلی مهربون بود و مادرم یک فرشته بود سادگی ازش میبارید مادرم از طبقه پایین بود بابام وقتی دیدش عاشقش شد خیلی تلاش کرد تا به مامانم رسید
یادمه وقتی ده سالم بود یه شب پاکتی به دست بابام رسید منو مامانم تو آشپزخونه بودیم همون لحظه صدای فریاد بابا
بلند شد وقتی رفتیم تو سالن با چشمای به خون نشسته بابا روبهرو شدم،یهو حمله کرد به مامان زیر مشت لقد گرفتش.
صداش بغض داشت سرشو محکم فشار می داد که دستمو رو شونش گذاشتم دوباره ادامه داد.
آرسام:من بچه بودم کاری از دستم بر نمی اومد بین همین کتک ها سر مادرم به میز خورد ..
مکث کرد نمی تونست بگه.
آنیما:نمی خواد به خودت فشار بیاری نگو.
آرسام:نه امشب می خوام هر چی تو دلم هست و بریزم بیرون.
بعد چند دقیقه شروع کرد به گفتن.
آرسام: مادر معصومم پر پر شد وقتی بابا دید عشقش زن زندگیش حرکت نمیکنه از حرکت وایساد فهمید که همه چی تموم شد یکی از رفیقای بابام به اسم خسروی کاری کرد که این اتفاق قتل به نظر نیاد بعد چهلم مامانم من یکی از اون عکسارو پیدا کردم.
مکث کردو گفت:
-مامان من تو بغ..بغل یه...
یهو آرسام از جاش بلند شد مشت محکمی به دیوار زد
صداش بلند شد.
آرسام:همه اش دروغ بود اون عکسا همه اش نقشه اون خسروی کثافت بود چون به مامانم علاقه داشت بابام وقتی فهمید اومد پیشم دقیقا یادمه پا به پای هم زجه زدیم دیدم حرکت نکرد گفتم پس
خوابیده منم آروم چشمامو بستم وقتی صبح بیدار ش..شدم.
میدیدم براش سخته ولی می خواد ادامه بده سرشو به دیوار تکیه داد سرخورد آروم
romangram.com | @romangraam