#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_128
-آخه تا کی؟
-اونش دیگه معلوم نیست درضمن انقدر چرا سنگ این بابا تو به سینه می زنی مگه از خونه بیرونت نکرد.؟
-هر چی باشه بابا مه.
پوزخند زد گفت:
-خیلی ساده ای بابامه هه.
چیزی بهش نگفتم می دونستم حرف زدن باهاش فایده نداره،چند هفته که می گذره از بس تو عمارت موندم پوسیدم از صبح تا شب که آرسام می رفت شرکت
نمی دیدمش روزم یکم با صدف حرف می زدم بلاخره اونم کار داشت.
به آرسام وقتی گفتم می خوام تو کار عمارت کمک کنم به بچهها یه جور نگام کرد
که به غلط کردن افتادم حالا خوبه قبلا کار می کردم ولی اخلاقش همون بود.
تو باغ نمی ذاشت برم می گفت جلو چشم اون همه آدم می خوای بری چی کار.
بهترین خبر که تو این چند هفته شنیدم رفتن مهند از کشور بود آرسام گفت که فهمید از ایران رفت و این یعنی می تونم برم پیش بابام.
آرسام:کمتر پاتو تکون بده.
-تو اصلا نمی فهمی استرس یعنی چی؟
-چرا می فهمم ولی استرس تو بی مورده.
-بی مورد! قراره برم بعد چند ماه پیش بابام اصلا نمی دونم چه رفتار می کنه؟
-تا وقتی من هستم کسی نمی تونه بهت حرفی بزنه.
لبخند بهش زدم ولی بازم استرس داشتم تو افکار خودم بودم که با صدای آرسام متوجه شدم که رسیدیم.
از ماشین پیاده شدیم جلو در هی این پا اون پا می کردم.
آرسام:منتظر چی هستی؟
میخواستم جواب شو بدم که در باز شد خیره شدم به بابا که شکسته تر شده بود نگاه اونم به من بود.
یهو نگاش به آرسام افتاد با دیدنش اخماش تو هم رفت اومد طرفم با سیلی که زد درد خیلی بدی تو صورتم حس کردم.
بابا:دختره هر.ز.ه تا الان کجا بودی رفتی پی عشقو حالت فکر کردی گفتم برو تو اون آپارتمان لعنتی میتونی هر گوهی بخوری.
دستشو دوباره بالا برد که سیلی بعدی رو بزنه چشمامو بستم اما چیزی حس نکردم
وقتی چشمامو باز کردم دیدم آرسام دست بابا رو گرفته.
-بهتر نیست به جای دست بلند کردن منطقی بشنیم حرف بزنیم.
با این حرف آرسام بابا قرمز تر شد دستشو از دست آرسام کشید بیرون با نعره گفت:
-تو اصلا کی هستی که به من می گی چی کار کنم مردک؟
آرسام با خونسردی دستشو تو جیبش برد بابا رو نگاه می کرد با حرف بعدیش خشکم زد.
-فعلا که هیچکس در آینده نزدیک انشاالله داماد تون می شم
romangram.com | @romangraam