#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_63
حسمو خراب کرد
اخمی بهش کردم که حساب کار دستش اومدو نگاهشو ازم گرفت
ماشینو روشن کردو زیر لب گفت:
- دیوانه ست دختره!
نگاهم به روبرو بود و طوری که بشنوه گفتم:
- شنیدم چی گفتی!
اونم بدون اینکه جهت نگهشو تغییر بده گفت:
- کار مهمی نکردی!
بلند گفتم که بشنوی!
امممم
حرصمو در آورده با این اخلاقش!
بی چاره مریم
چطور تحملش میکرده؟!
بی خود نیست جوون مرگ شد!
از دست این بوده!
فقط از شانس بد ما، زدو وسط زندگی ما از دنیا رفت!
پوفی کشیدمو از پنجره به بیرون نگاه کردم
تا خونه هیچ کدوم حرفی نزدیم
جلوی خونه نگه داشت
ماشینو پارک کردو از ماشین پیدا شد
حتی یه بفرمایید خشک و خالی هم نگفت!
منم مجبوری پیاده شدمو دنبالش رفتم
قفل ماشینو زدو درو باز کرد
کنار در وایستاد تا من اول وارد بشم
نه بابا!
از این متشخص بازی هم بلده!
وارد حیاط شدم، کنار باغچه ی کوچیکی که تو حیاط بود ایستادم تا بیاد
درو بستو اومد کنارم و گفت:
- بریم!
و دوباره جلو تر از من راه افتاد
با هم وارد آسانسور شدیم، بدون حرف یا نگاهی به هم
مثل دوتا آدم غریبه
در آسانسور باز شد، با دست اشاره کرد که بیرون برم
بیرون رفتمو جلوی واحدش ایستادم
درو باز کردوبا دستش داخلو نشون داد
چقدر امروز جنتلمن بازی در میاره!
کفشمو در آوردمو کیف سنگینمو که از اول صبح تا حالا تو دستم بود رو زمین گذاشتم
مچ دست راستمو با دست چپم گرفتم و کمی ماساژش دادم
به علی نگاه کردم که هنوز جلوی در بود و نگاهش به دستم
با حس نگاهم روی خودش بهم نگاه کردو گفت:
- شما برو لباس هاتو عوض کن، یا خواستی تو کمد ها جابجا کن
یکی از اتاق ها مال عسله، یکی دیگه اش هم مال منه!
تو کمد اتاق من جا هست، لباساتو اونجا بذار، یه چیزی هم بخور تا من برم عسلو از خونه ی مامانم بیارم!
- باشه!
- کاری نداری؟
- نه، ممنون!
- فعلا!
- خداحافظ!
یه گشتی تو خونه زدم و لباسامو همون طور که علی گفته بود تو کمدش گذاشتم
لباسای خودمم با یه تونیک لیمویی و یه ساپورت مشکی عوض کردم
مانتو روسریمم به جا لباسی پشت در اتاق علی آویزون کردمو به آشپزخونه رفتم
به همه ی کابینت ها سرک کشیدم تا جای همه چیو یاد بگیرم، چایی دم کردمو رفتم بیرون روی کاناپه ی جلوی تلوزیون نشستم
حوصله ی فیلم دیدن نداشتم، برای همین تلوزیونو روشن نکردمو فقط به صفحه ی سیاهش زل زدم
جسمم اینجا بودو فکرم پیش سهیل!
حالا چی میشه؟!
حتما خیلی خوشحال میشه که قراره آزاد بشه!
وای!
اگه بفهمه من ...
چکار میکنه اون وقت؟!
حتی نمیتونم بهش فکر کنم!
سرمو تکون دادم که از فکرو خیال بیام بیرون
به لباسم نگاه کردم
چه دل خوجسته ای دارم!
لباسو!
romangram.com | @romangraam