#دزد_قلبم_پارت_104
شروین با وسواس مثه این دخترا شروع به گشتن کرد
یه ربع گذشته بود و هنوز چیزی انتخاب نکرده بودیم
رفتم دست شروینو کشیدم که گفت:عهه چیکار میکنی؟؟
-زهرمار همش یه ساعت وقت داریم اونوقت تو بازیت گرفت بیا ببینم
بردمش تو یه بوتیک و گفتم:زودباش
با غر غر داشت به لباسا نگاه میکرد دست آخر پوفی کشید و اومد چیزی بگه که نگاهش به پشت سرم خورد و چشاش برق زد
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم که نوشته بود ادکلن پارسا
قبل اینکه شروین رو بگیرم رفت تو اون مغازه و منم همراهش رفتم
سریع ادکلنی گرفت و گفت همونجا هم کادوش کنن
منم از طرف هومن یه مانتو شیک واسش گرفتم
داشتیم بر میگشتیم که چشمم به ساعت سفید دخترونه ای افتاد
خیلی قشنگ وشیک بود
romangram.com | @romangram_com