#دل_من_دل_تو_پارت_97
-سلام عزیزم!
اوه! این رامتین عجب دروغگوییِ! همچین بد هم نیست،هر سه تامون نشستیم روی صندلی و اون هم بلند شد و اومد سمت ما و با لبخند گفت:
-چی میل دارین؟!
رامتیـن جلو تر از همه ی ما گفت:
-چیزی لازم نیست خانم شفیعی اومدیم باهاتون صحبت کنیم و این دخترو بسپاریم به شما تا حل بشه این قضیه!
شفیعی که از بی مقدمه حرف زدن رامتین تعجب کرده بود نگاهی به سر تا پام انداخت اخمام توی هم بود اما اون لبخند شیرینی زد! رامتین واسش همه چیز رو توضیح داد و شفیعی لبخندی زد:
-شبا هم میاد خونه ی خودم مهم نیست نگران نباشیـن!
چقدر مهربون شد ... اما حتما اینم الکی مهربونی میکنه من که باورش ندارم... وقتی رفیق پنج سالم اونجوری شه این که دیگه... نفسی عمیق کشیدم:
-نه مزاحم شما نمیشم بلاخره یه جایی پیدا میشه!
رامتین اخم کرد:
-کجا میخوای بری؟! بهترین جا برات خونه ی خانم شفیعیه! دارن بهت لطف میکنن!
از حرفش جوش آوردم:
-لطف میکنن دستشون مرسی شما چرا حرص میخوری؟!
شفیعی از زبون درازیم خندید و صالحی هم با اخم به رامتین نگاه کرد! خوبه دوتا طرفدار پیدا کردم.. رامتین به آرومی عذر خواست و شفیعی گفت:
-عزیزم بیا خونه ی من دیگه منم خیلی تنهام همین که شبا هم میتونیم تمرین داشته باشیم.
-آخه نمیخوام مزاحم باشم...
-نه این حرف رو نزن مراحمه مراحمی... راستی اسمت چیه؟!
-آرامـش...
romangram.com | @romangram_com