#دل_من_دل_تو_پارت_81


همین کافی بود تا آتیش بگیره و سمتم حمله ور شه از ترس پا شدم و چسبیدم به دیوار که دستش رفت بالا تا منو بزنه چشماش از عصبانیت سرخ بود اما مهم نبود واسم! غریدم:

-دستت بخوره بهم از زندگی کردن پشیمونت میکنم!

-خیلی رو داری دختره ی گستاخ!

-از توی بی عقل بهترم که حرف حق توی کلت نمیره! میگم من بی گناهم من مواد فروش نیستم! 21 سال با آبرو زندگی نکردم که با یه شواهد چرت و پرت همشو به باد فنا بدین!

-این بی گناهی رو بدون گستاخیم میشه ثابت کرد!

-چه طور؟! شاهد ندارم که! اون کریمیِ که به قول خودت که یه پا خلافکاره ؟ یا نه صدف زر الاغ زرو؟! د خو من چه جوری کف دستم رو بو میکردم که اینجوری داره میذاره تو ظرفم؟!

نفسی عمیق کشید انگار میخواست عصبانیتش رو فروکش کنه! دست به کمر شد و برگشت! گفت:

-از صدف رادمهر چی میدونی؟!

-هیچی! میگم فقط دو سه بار اومد و همینا رو تونستم بفهمم اما فکر می کردم منظورش همون عملیات عاشقانس!

یهو برگشت سمتمو چشماش شده بود قد دوتا هلو:

-تو چه رویی داری!

پوزخندی صدا دار زدم:

-گفتم که با پسر جماعت نمیسازم!

حرفی نزد و گفت:

-اعترافاتتو بنویس تا من برم با بقیه یه صحبتی داشته باشم،راستی! آدرسی که قرار بود بری اونجا رو هم بنویس!

سری تکون دادم و تموم اعترافات رو نوشتم ! یه سرهنگ مسنی اومد و واسه اینکه حرص اون پسررو در بیارم گفتم:

-جناب؟! تکلیف من چی میشه من هر چی میگم بی گناهم اما این آقاهه بهم انگ میچسبونه!

سرهنگ اخماش توی هم شد و همون پسره ی چشم عسلی چشمای عسلیش شده بود اندازه هندوونه پوزخندی نشست روی لبم گفت:

romangram.com | @romangram_com