#چشمان_سگ_دارش_پارت_52


مستطیل شکل مشکی اش را کمی پایین آورد ، از بالای عینک به ماکان نگاه کرد ،لبخند کمرنگی زدو گفت:«پسر سی سالته هنوز یاد نگرفتی وقتی وارد

جایی میشی اول در بزنی ،بعد اگه اجازه دادن بری تو؟»

ماکان کاپشنش را روی مبل انداخت ،خودش را هم روی مبل ولو کرد ،از شکلات خوریِ شیشه ای روی میز ،شکلاتی برداشت ، پلاستیکش را جدا کرد و

در دهان انداخت ،با همان دهان پر گفت:«بیخی باوووو،یه عمر از دست طلوعیِ بزرگ کشیدیم ، حالا که رفته و راحتمون کرده تو پا جا پاش

گذاشتی؟!سرصبحی نرو رو مخم جانِ عزیزت»

پرهام به صندلی اش تکیه زد دست به سینه گرفت و گفت:«پسر تو کارو کاسبی نداری ،سرتو بزنن ،تهتو بزنن اینجا پلاسی؟!»

ماکان دستش را شانه وار درون موهایش فرو کرد و گفت:«اولاً داش گلم ،از خداتم باشه که هرروز بهت رخ نشون میدم وزیارتم میکنی ،ثانیاً عشقم میکشه

بیام پلاس شم شما مشکلی داری؟! ثالثاً رو نکرده بودی کلک..»

پرهام دستی به صورتش کشید ،از دستِ این پسر نمیتوانست جدی باشد و نخندد، با همان لبخند گفت:«چیو رو نکرده بودم؟!»

ماکان ابرو بالا انداخت و به سمت در اتاق اشاره کرد و گفت:«همین جدیده رو دیگه ، خوشگلم هستاا،خوب چیزیه ،بالاخره بهت امیدوار شدم »

پرهام که خوب منظور ماکان را فهمیده بود اخمی مصنوعی کرد و گفت:«این نه ماکان»

ماکان با تعجب نگاهش کرد و گفت:«چی نه؟!»


romangram.com | @romangram_com