#برایت_میمیرم_پارت_87

در ماشینم رو بستم و تو اولین جایی که وایستادم، یه کلبه ی ساحلی کوچک رو پیدا کردم . خانواده ای که اون جا رو

اجاره کرده بودن ، همون موقع رزروشون رو کنسل کردن . شانس رو حال میکنین ؟ بیشتر دوست داشتم که یه کلبه

داشته باشم تا یه اتاق تو متل ، چون این جا خصوصی تر بود . جای خیلی نازی بود . با یه سقف چوبی ابی رنگ ، ایوان

سرپوشیده و یه شومینه که تو سمت راست کلبه قرار داشت .

یه جورایی فقط 0 تا اتاق بود . نیمه ی جلویی خونه یه اشپزخونه ی کوچولو قرار داشت ، که اپن بود و به سمت

پذیرایی. و نیمه ی انتهایی خونه هم یه اتاق خواب بود با حموم ، و هر کی اتاق خواب رو طراحی کرده بود ، باب میل

من کار کرده بود . برای اینکه تختش پشه بند داشت .

وقتی داشتم وسایلم رو از ساکم در میاوردم ، که تلفنم دوباره زنگ خورد . این سومین باری بود که شماره ی وایات

رو تلفن نمایان میشد ، و دوباره گذاشتم بره رو پیغام گیر . تلفن هی داشت بیپ بیپ میکرد که بگه پیغام دارم ، اما

به هیچ کدومشون گوش ندادم . فکر کردم اگه ندونم که چی داره میگه ، خوب پس عملا اون رو بمارزه نمی طلبیدم ،

درسته ؟ممکنه تهدید کرده باشه که دستگیرم میکنه یا یه همچین چیزی ، که دونستنش فقط ناراحتم میکرد ، پس

بهتر بود که به پیغام هاش گوش ندم .

بعد از این که همه ی وسایلم رو جابه جا کردم ، رفتم به یه رستوران خیلی خوب که غذاهای دریایی داشت و میگو

خوردم که عاشقش بودم . از اون رستوران هایی بود که هم فضای خوبی داشت هم سرویسش سریع بود . 45 دقیقه

ی بعد از رستوران خارج شدم .
وقتی به کلبه ی کوچکم برگشتم ، دیگه دم غروب بود و اون گرمای ظهر رو نداشت . چه زمانی بهتر از این که ادم یه

romangram.com | @romangram_com