#برایت_میمیرم_پارت_62
احتیاج داره . اون موقعی که بفهمه من رفتم ، دیگه خیلی دیر شده . به سیانا میگفتم که بهش بگه اگه نیازی به من
داشت میتونه با سیانا تماس بگیره . برا اینکه مطمئنا به خانواده ام میگم که کجا قراره برم . به هر حال برای یکی دو
روزی بدن های عالی بسته بود و من میتونستم به یه تعطیلات کوتاه برم .
دیگه وقت این بود که یه توجهی هم به رفیق ساحلی درونیم بکنم ) منظورش یه چیزی مثل کودک درونه (.
وقتی رفتم خونه ، اگه تونستم یه چند ساعت میخوابم . اگه نتونستم ،
وسایل سفرم رو جمع میکنم . هر وقت که ماشینم رو برام اوردم ، اماده ی رفتن بودم .
" نتونستم کسی رو برای حفاظت از تو قرار بدم ، و بدون این که تهدیدی انجام شده باشه ، نمیتونم کاری بکنم _ حالا
بدون اشاره به این موضوع که چون نمیتونی قاتل رو شناسایی کنی ، چندادن شاهدی هم نیستی " به پشتی صندلیش
تکیه داد و متفکرانه یه نگاه به من انداخت " کاری میکنم که تو خبر ها گفته بشه که " شاهدهایی بی نام " دیدن که
یه مرد صحنه ی جرم رو ترک کرده . این جوری توجه ها از روی تو برداشته میشه "
با خوشحالی گفتم " هی ، فکر خوبیه " . اگه بیشتر از یه شاهد وجود داشته باشه ، خب ، پس کشتن من هیچ فایده
نداره ، درسته ؟ حالا نه اینکه من قصد داشته باشم این دور و بر بمونم تا موضوع روشن شه . حالا که بیشتر بهش فکر
میکنم ، یه چند روزی رو لب ساحل گذروندن عالی به نظر میاد . پارسال یه بیکینی خیلی خوشگل خریده بودم و تا
حالا فرصتش نشده بودم که اون رو بپوشم . تیفانی _ رفیق ساحلی درونی من _ الان داشت از خوشحالی بال بال میزد
.
بلند شدم ، قبل اینکه بتونه جلوم رو بگیره ، دفترچه رو برداشتم ، و صفحه ای که توش یادداشت کرده بودم رو کندم
romangram.com | @romangram_com