#برایت_میمیرم_پارت_55
بدیش این بود که اون پلیس بود . و من نمیدونستم که چی قانونیه و چی مربوط به مسائل شخصی . یه جورایی
مطمئن بودم که میتونم راحت برم بیرون و اونم هیچ کار نمیتونست بکنه _ البته از نظر قانونی _ اما خوب همیشه یه
احتمال کوچولو هم وجود داشت که اشتباه کرده باشم ، و یه احتمال گنده ام وجود داشت که چه قانونی ، چه غیر
قانونی ، مجبورم کنه سرجام بمونم ، و دلم نمیخواست یه کشمکش دیگه باهاش داشته باشم . کشمکش برای کنترل
شخصیم بد بود . نشستم ، و خودم رو با نگاه خیره سرانه به اون ، راضی کردم .
یه کوچولو شک داشتم که اون میخواد دوباره با هم باشیم ، و منم نمیخواستم این طور شه . برا همین هر چی تماسم
با اون کمتر میبود ، بهتر . یه قانون برا خودم داشتم : با پاهات برو بیرون ، سینه خیز برگرد تو . اگه یه مرد اولی رو
انجام میداد ، پس مجبور بود دومیش رو هم انجام بده تا دوباره باهاش خوب شم . میتونستم از پس جر و بحث بر
بیام ، برا این که این هم یه جور ارتباط هستش ، اما وقتی کلتو بندازی بری و هیچ شانسیم ندی که اصلا بفهمیم
مشکل چیه ، دیگه جواب نه است . یه نه خیلی بزرگ.
میدونم که یه جورایی انگار باید خودم کنار بیام . ولی اون موقعی که مچ جیسون رو گرفتم که داشت خواهرم رو
میبوسید ، واقعا برا عذاب اور بود . نه فقط برای اینکه جنی به من خیانت کرده بود ، بلکه برای اینکه من واقعا
جیسون رو دوست داشتم . چند سال اول ازدواج ما واقعا خوشحال بودیم . حداقل من خوشحال بودم و فکر میکردم
که اونم خوشحاله . درسته که بعدش از هم دور شدیم و من دیگه اون قدر دوسش نداشتم ، اما این دلیل نمیشه که
بیخیال ازدواجمون بشم . میخواستم روش کار کنم و دوباره به جیسون نزدیک شم . وقتی دیدمش که داشت جنی رو
romangram.com | @romangram_com