#برایت_میمیرم_پارت_122


که شجاعانه میخوان زن زیبای کنارشون رو مطمئن کنن که زخمشون چیزی بیشتر از یه خراش نیست . شاید برای

کامل کردن این خیالم ، باید اسلحه ی وایات رو بردارم و به اون سمت خیابون شلیک کنم .

از یه طرف دیگه ،شاید باید همین جا بشینم . زحمتش کمتره .

اروم با دست هاش بازوم رو گرفت تا بتونه زخمم رو بررسی کنه . خودم بهش نگاه نکردم . همین جوریشم کلی

خون اومده بود و فهمیدن این که همش خونه منه ، احساس خوبی نبود .

زمزمه کرد " اونقدرم بد نیست " . یه نگاه دیگه به اطراف انداخت و اسلحه اش رو گذاشت زمین تا از جیبش یه

دستمال دربیاره ، بعدم گذاشتش رو زخم من . بلافاصله اسلحه اش رو برداشت . گفت " محکم دستت رو روی

زخمت فشار بده " و منم دست راستم رو اوردم بالا تا کاری که گفته بود رو انجام بدم . سعی کردم زیاد رنجیده

خاطر به نظر نیام . زیاد بد نیست ؟ حالا این که من خیلی شجاعانه رفتار کردم و بهش اهمیت ندادم ، فرق میکنه ، اما

اون چطور جرعت میکنه ؟ حالا همین قدر بیخیال بود اگه بازوی خودش زخمی میشد و کلی ازش خون میرفت؟

جوری که رو اسفالت رو هم خونی کرده بود. هاه . خونی شدن اسفالت نمیتونست خوب باشه . شاید برا همین بود که

احساس سرگیجه میکردم و حالت تهوع داشتم . شاید بهتر بود که دراز بکشم .

گذاشتم بدنم به یک سمت سر بخوره ، و وایات سریع با دست ازادش من رو گرفت . " بلر "

با اخم گفتم " فقط میخوام دراز بکشم . حالم بده "

با اون دستش کمکم کرد که رو اسفالت دراز بکشم . اسفالت داغ و ریگ مانند بود . ولی اهمیتی ندادم . نفس های

romangram.com | @romangram_com