#برایت_میمیرم_پارت_121
میداد ، سریع به سمت ماشین خودش رفت و در عقبش رو باز کرد و یه هفت تیر اتوماتیک رو از صندلی عقب
برداشت . در حالی که پشتش به من بود، با عصبانیت گفت " اصلا باورم نمیشه که یادم رفته تفنگ رو از ساکم بردارم
" یه نگاه سریع به اون سمت ماشینش انداخت و دوباره به سمت پایین برگشت " از بین این همه __ "
پریدم وسط کفرگوییش و گفتم " میبینیش ؟ "
" نه . هیچی "
از فکر کردن به این که اون قاتل از پشت ماشین ها دربیاد و به سمت هر دومون شلیک کنه ، دهنم خشک شد و قلبم
دیوانه وار میزد. بین دو تا ماشین ها گیر کرده بودیم ، که یه جورایی امن تر به نظر میومد ، اما به خاطر فضاهای
خالی انتهای ماشین ها ، احساس میکردم خیلی در معرض و اسیب پذیر هستیم . از اون سمت خیابون بهمون شلیک
شده بود . مغازه های کمی بودن که روز یکشنبه باز باشن ، مخصوصا هم این موقع بعد از ظهر . و تقریبا اصلا
ترافیکی وجود نداشت . گوش کردم ، اما نشنیدم ماشینی اون جا رو ترک کنه . که به نظر خودم اصلا خوب نبود .
ترک کردن خوب بود ، موندن بد بود . میخواستم مرده اون جا رو ترک کنه . میخواستم گریه کنم . و واقعا دلم
میخواست بالا بیارم .
وایات از روی شونه هاش یه نگاه به من انداخت ، و با ظاهری ترسناک و متمرکز ، خوب نگاهم کرد . کل بدنش عین
چوب شد . اروم گفت " اه ، لعنت . عزیزم " . یه نگاه سریع دیگه به اون سمت ماشینش انداخت و بعد اومد سمت
من . " چرا چیزی نگفتی ؟ خون ریزی داری . بزار ببینم چقدر زخمت بده "
" نه خیلی . فکر نمیکنم . فقط بازوم انگار بریده شده " فکر کردم شبیه این کابوهای فیلم های وسترن به نظر میام
romangram.com | @romangram_com