#برایت_میمیرم_پارت_107
اروم گفتم " سردمه " . دراز کشید و من رو هم به سمت خودش کشید و روتختی رو انداخت روم . سرم رو گذاشتم
رو شونه اش و دستم رو به روی سینه اش گذاشتم . از گرما و سختی بدنش احساس راحتی و امنیت میکردم .
وجودش در کنارم قابل توجه بود . نمیخواستم که پیشش بخوابم _ منظورم حس واقعیمه . برای این که هنوزم بدجور
میخواستم خودم رو در مقابل اون کنترل کنم ، ولی انگار وسط جرو بحثمون خوابم برده بودو و اونم از اون موقعیت
سو استفاده کرده بود . فکر کنم این تاکتیکش از روی قصد بود : این که من رو با س ک س خسته کنه ، که نتونم
بیدار بمونم .
اما الان خوشحال بودم که کنارمه . این که در اغوشم گرفته و سرما رو از من دور میکنه . این دقیقا همون چیزیه که
قبلا ازش میخواستم ، این صمیمیت ، این همراهی و ارتباط . الان انقدر راضی بودم که این من رو میترسوند .
در حالی که پشتم رو نوازش میکرد پرسید " چه خوابی دیدی ؟ " . صداش چون از خواب بیدار شده بود ، یه کم
خشن تر شده بود . خیلی این حالت رو دوست داشتم که اونجا دراز کشیده بودم و اون مثل یه لحاف خودش رو به
دورم پیچیده بود.
" نمیدونم . هیچی یادم نمیاد . وقتی از خواب بیدار شدم نمیدونستم کجا هستم ، در ضمن سردم بود . چیزی گفتم ؟
"
" نه . فقط یه صدای عجیب دراوردی ، انگار که ترسیده باشی "
" فکر کنم یه صدای بلند شنیدم ، اما ممکنه تو خوابم شنیده باشمش "
romangram.com | @romangram_com