#برایت_میمیرم_پارت_108

" من چیزی نشنیدم . چه جور صدای بلندی ؟ "

" مثل شلیک اسلحه "

" نه ، یه چنین چیزی اصلا اتفاق نیوفتاد " کاملا مطمئن به نظر میومد . احتمالا از اون جایی که پلیس بود ، یه چنین

چیز هایی براش عادیه .

" پس احتمالا داشتم درباره ی اون قتل خواب میدیدم . یادم نیست " خمیازه کشیدم و خودم رو بیشتر بهش نزدیک

کردم . همون موقع بود که یهو یه چیزی یادم اومد . خوابم درباره ی قتل نیکول نبود ، درباره ی خودم بود ، برای

اینکه قبل از اینکه پلیس ها جنازه ی نیکول رو پیدا کنن ، برای یه 01 دقیقه ای فکر میکردم که هدف اون تیر خود

من بودم .

" صبر کن ، یه کم یادم اومد . خواب دیدم بهم تیر اندازی شده . اولش فکر میکردم که این من هستم که هدف اون

تیرم . فکر کنم ضمیر ناخوداگاهم داره کار میکنه "

فشار بازوهاش به دورم محکم تر شد " تو چی کار کردی ؟ منظورم اون شبه "

" " خودم رو پایین نگه داشتم ، عین اردک برگشتم تو ساختمون و بعد درها رو بستم و زنگ زدم به 900

" دختر خوب . دقیقا کار درست رو انجام دادی "

" البته بخش ترس خودم رو نگفتم . بدجور ترسیده بودم "

" که ثابت میکنه احمق نیستی "
" و همین طور ثابت میکنه که من نیکول رو نکشتم ، برای اینکه زیر بارون نرفته بودم بیرون که ببینم موضوع چیه .

romangram.com | @romangram_com