#برایت_میمیرم_پارت_106


" مغز من برگشته سر جاش و هنوز هم دلایل قبلیم سر جاشه . نمیخوام باهات سکس داشته باشم " پسر ، عجب

دروغی . عین دیوونه ها میخواستمش . البته دلیل بر این نمیشه که واقعا باهاش باشم یا مشکلات بینمون حل شده

باشه . صحبت کوتاهمون اصلا من رو مطمئن نکرده بود ، برای این که عمل کردن با حرف زدن فرق میکنه . و یه بعد

از ظهر با هم بودن چیزی رو حل نمیکنه .

در حالی که در رو باز میکرد گفت " شرط میبندم میتونم نظرت رو عوض کنم " . در باز بود چون من میخواستم

سریع از خونه فرار کنم ، اونم سریع افتاده بود دنبالم تا به من برسه .

یه ساعت بعد ، وقتی داشتم به خواب میرفتم ، یه فکری به ذهنم رسید. بیخیال یقه اسکی . من به یه زره برای کل

بدنم احتیاج داشتم .

فصل 9

نصف شب ، یهو از خواب بیدار شدم . سردم شده بود . سردی اتاق برای این بود که وایات درجه ی کولر رو رو

درجه ی " یخ " گذاشته بود . احتمالا باید خواب دیده باشم ، چون صدای بلندی مثل صدای تیر باعث شد از خواب

بیدار شدم . و برای یه لحظه نمیدونستم که کجا هستم . شاید از سرو صدا کردم یا از ترس از خواب پریدم . برا
اینکه وایات بلافاصله بلند شد و با صدایی هشیار پرسید " حالت خوبه ؟ " و این سوالش باعث شد از اون حالت

عجیب در بیام . تو تاریکی بهش خیره شدم . فقط میتونستم یه طرح کلی از بدنش رو ببینم . دستم رو اوردم بالا و

لمسش کردم ، انگشتهام بر روی شکمش حرکت میکرد . لمس کردنش دست خودم نبود . انگار به اون نیاز داشتم .


romangram.com | @romangram_com