#آرزو_پارت_49
ولی ارس که این چیزها را نمی دانست : فقط یه لحظه ... پیداش کردم ... اسمت چیه؟
محبوبه با گیجی گفت : محبوبه !
ترکیدم از خنده ، خدا را شکر که سالن پر از سر وصدا بود وگرنه این انفجار ناگهانی من ، مایه ی آبروریزی بود .مهری زد زیر بازویم که خفه شوم و محبوبه از خجالت سرخ شد : سفیدبرفی!
نمی دانم ارس هم خندید یا نه ؟ ولی مهری مرا کلی سرزنش کرد که غرور شاهزاده کوچولویمان را جریحه در کرده ام . یکی ارس را صدا زد و او بلند شد ، از بالای سر من خم شد و گوشی را جلوی من روی میز گذاشت : باشه پیشتون !
زیاد طول نکشید که آن آهنگ به سفیدبرفی برسد ولی ارس نیامد و گوشیش پیش ما ماند ، که دوباره زنگ خورد .
زدم به پهلوی محبوبه : هی سفیدبرفی ، اینو ببر بده به صاحابش !
- عمرا ، با این گندی که زدم ؟
حق هم داشت ، دوباره خندیدم ، می خواستم بی خیال بشوم ولی نه آن طرف خطی بی خیال میشد نه مهری : من می برم !
خجالت کشیدم : نه بابا ، تو چرا ؟ خودم می برم !
بلند شدم وگوشی را برداشتم ، نه محمد را در جمع می دیدم نه کارون و نه ارس. ولی نیکخواه را دیدم و او هم متوجه من بود : سلام خانم سلیمی !
سلیمی را با تاکید گفت .
- سلام ، آقا ارسو ندیدین ؟
- نه ، منم دارم دنبالش می گردم .
موبایلش را به سمتم بالا گرفت که شماره ی ارس را گرفته بود ، گوشی را در دستم پنهان کردم . در همین لحظه ارس پشت سرمان ظاهر شد .
نیکخواه گفت : تو کجایی ؟ 10دقیقه اس دارم بت زنگ میزنم .
ارس به من نگاه کرد و من با خجالت گوشی را کف دستش گذاشتم ، قبل از اینکه نیکخواه حرفی بزند ، ارس گفت : نظرتون چیه بریم تو حیاط ؟
من : تو این سرما !
- اونقدرا هم سرد نیست .
- موافقم ، حال میده !
- موافق نیستی مرضیه خانم ؟
- برام فرقی نمی کنه !
- پس بزنین بریم ! با محمد کلی چوب رو هم گذاشتیم ، الان باید ( از پنجره بیرون را نگاه کرد) بله ؛ آتیشش گرفته!
ارس همه را به حیاط کشاند . دور آتش حلقه زدیم و نشستیم ، یکیشان گیتار بدست گرفت و شروع کرد به خواندن . آهنگ آشنایی نبود ولی قشنگ بود ، من که رفتم به دنیای خودم ، فارغ از همه !
romangram.com | @romangram_com