#ارباب_دو_چهره_من_پارت_46


مسیح

مسیح:اخه سالار خان چرا اخه چرا گلناز وقتی میفهمید از اون مرد متنفره احمد بدرد ازدواج با گلناز نمیخوره. گلناز یه جورایی خاله من میشد ولی من بهش گفتم خواهرم باشه بهتره.

سالار خان از قیافش اتیش میبارید ،گفت:میخوای چکار کنم گلناز 25سالشه همه خاستگاراشو پس زده اگه اکبر هم پس بزنه که حرفای مردم واقعیت میشه. _اخه سالار شما راضی اون احمد که هر روز با یکی دخترتونو بدبخت کنه. _بگو چکار کنم مسیح بگو پسرم،تنها یک راه داره که فکر نکنم بپذیری . متعجب شدم و گفتم:چه راهی؟من از کمک کردن به خواهرم نمیگذرم. _پس بهتره بگی زنم،مسیح اگه بخوایی گلناز با احمد ازدواج نکنه باید گلناز رو برای خودت خاستگاری کنی. از حرفش نابود شدم افتادم بین دو راهی سحتی دوراهی که بین عشقم و خواهرم بود،همه فکر میکنن من مردم ولی من میخواستم با انا ازدواج کنم این رسمش نیس، اصلا گلناز امیر علی رو دوست داره من چطور برم بهش بگم خواهرم با من ازدواج میکنی ؛رو کردم به سالار خان و گفتم:بهم اعتماد دارین؟. _اره پسرم. گلناز با چشای گریون اومد تو فهمیدم همه حرفامونو شنید بی توجه به ورودش رو کردم به سالار و ادامه دادم:من از گلناز خاستگاری میکنم ،فردا شب میرسیم خدمتتون،جلوی کله اهالی روستا.

گلناز نگاهی پر از نفرت بهم کرد نگاهی که تا حالا ازش ندیده بودم . سالار خان:باشه پسرم میگم برن همه خبر رسانی کنند. _فقط اسم داماد رو نگین همونجا اعلام میشه. _باشه پسرم. از اتاق خارج شدم و .....

انا

نمیتونستم تکون بخورم سوزش خاصی رو دست سمت چپم بود اوردم دستمو بالا دیدم سوزن توشه،فهمیدم که دوباره بیهوشی دوباره بیمارستان و دوباره بی حالی این سه تا شده بودن دوستای فابریک من . رومو برگردوندم که دیدم فقط رادوین اونجاست که خوابش برده بود صداش زدم:رادوین.. ر..ادوین. زود پرید بالا اومد طرفم گفت :جون رادوین، خوبی؟ میدونی همه رو چقدر نگران کردی؟اینقدر ضعیف نبودی که!. راست میگفت بدجور نابود شدم ضعیف شدم،گفتم:میخوام برم پیش مسیح . _چی میگی؟ _گفت پیداش کمن خودش گفت زندست گفت باید بگردی ، رادوین من میخواااامش?😭😭😭. _هیسسس باشه،باش عزیزم گریه نکن . رادوین از حرفام تعجب کرده بود تعجب کرده بود از این خوابی که براش تعریف کردم...ولی من ایمان دارم اون مرد خوابام مسیح،مسیحی که عاشقانه میخوامش .

مسیح

فردا شب

شتاب زده رفتم پیشش،همه چی رو براش توضیح دادم همه کار های که باید بکنیم،ولی چیشد من منی که روی غرورم معروف بودم حالا همچین کارایی میکنم حرف گوش کن شده باشم ،کاش انا بود پیشم.

باهاش به طرف محل قرار رفتم دوتا پسر کت شلواری کنار هم ایستاده بودیم و گلناز روبه رومون بود رفتم طرفش که با نفرت تمام نگاهم میکرد.برگشتم طرف مردم و بلند گفتم:من میخوام از گلناز خواهر عزیزم خاستگاری کنم برای امیر علی، داستان عشقشون رو شنیدم ولی اینم شنیدم نمیتونن ازدواج کنن چون امیر علی غریبس، ولی من خودم امیر علی رو تضمین میکنم برای خاستگاری و تاییش میکنم با اجازه سالار خان،متاسفم سالار من نمیتونم به کسی که مثل خواهرمه بگم زنم،متاسفم. رو به امیر علی اشاره ای دادم و امیر علی خاستگاری کرد جلوی همه مردم از گلناز،توی چشای گلناز پشیمونی داد میزد ولی فقط با لبخندی محبت امیر نگام میکرد...


romangram.com | @romangram_com