#یادگاری_سرخ_پارت_117
فقط چشمام بود که بیش از حد گشاد میشد وگرنه بقیه ی عضلاتم خارج از کنترلم بود.حتی لب هام و زبانم از شرایط بوجود اومده قدرت تکلمش رو نداشت.
دستی به سمت حلقه ای از موهام که جلو دیدمانم رو گرفته بود برد و کنار زد.
با اینکه عصبانیت تو چهرش بود ولی لبخند مصنوعی تحویلم داد و گفت:چشم تو چشم ل*ذ*تش بیشتره.
چونم به لرزه افتاده بود.لب هام بی اختیار لرزش داشت.
ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود.نزدیکیتش رو بیشتر کرد.بیشتر و بیشتر.
طوری که از ترس اتفاقی که قرار بود بیفته چشمام بستم.پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند.خط بینیامون مقابل هم.لرزشی تو نفسام بوجود اومد.مجبور شدم چشمامو باز کنم.نفس هام تند تر تند تر میشد ولرزشش بیشتر.بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد.پوریا چشماشو بسته بود وسعی میکرد با حرکت صورتش روی صورتم این حس رو بیشتر کنه.
فقط اون لحظه خدا رو صدا زدم.گفتم خدایا تو ابرومو حفظ کن.
لبام باز شد. اتفاقی که نباید میفتاد داشت میفتاد که با صدایی ملتمس وغمزده گفتم:
پوریا جان تو رو جان عزیز ترینت ولم کن.نمیدونم صورتم چه شکلی شد که وقتی با گفتن این جملم پوریا چشماشو باز کرد مات نگام کرد.
ادامه دادم:غلط کردم.تو رو جان هر کی که دوسش داری قسمت میدم ولم کنی.
گریه هام رنگ صدا به خودش گرفت و بلند تر گفتم:غلط کردم.تروخدا ولم کن برم.
هق هق گریه هام بیشتر شد.چشمامو بستم ورومو به طرفین برگردوندم. با صدای بلند گریه سر دادم.اگه میتونستم دستم رو ازاد میکردم و روی صورتم حلقه میکردم تا خودم رو تو گریه هام خفه کنم.
یه لحظه حس کردم بدنم داره رها میشه.دست و پام توان حرکت دارن.
شتابزده چشمام باز کردم.حلقه های اشک جلوی دیدم رو کرفته بود.مردی ایستاده رو به روم دیدم.
دستام رو بالا اوردم واشکم رو کنار زدم.فقط سک سکه های متداول رو تو صدام حس میکردم.
به پوریا نگاه کردم که روشو سمت دیوار گرفته ویه دستش رو به دیوار گرفته ویه تی شرت تو دست دیگش.
سریع رو تخت نشستم و هق هقم رو کنترل کردم و شالم رو بردشتم وبا اشک های ارومی شالم رو سرم کردم و بلند شدم.
romangram.com | @romangram_com