#یادگاری_سرخ_پارت_118

با قدم هایی سست به سمتش حرکت کردم.

میخواستم خودم رو از این محیط دور کنم که با صدایی که معلوم بود از ریختن اشک گرفته گفت:

چطور راضی شدی بگی من ه*ر*زه ام؟چطوری تونستی بگی شاید الانم یه ه*ر*زه باشم؟

حرکتی نمیکردم و به حرفاش گووش میدادم.نگاهی سمتش کردم که دیدم سرش رو بلند کرد واز بالای دست اویخته شدش به دیوار نگام کرد.

چشماش خیس وقرمز بود.اما گریه هاش بی صدا.تا حالا ندیده بودم مردی اینطوری گریه کنه.

بغض کردم که ادامه داد:یه بار ب*و*سیدمت تا سه روز خودمو تنبیه کردم که چشم تو چشت نیفته.با اینکه هر لحظه بی تاب تر میشدم برای دیدنت.

از پشت حصارش بیرون اومد.رو به روم ایستاد ودستش رو سمت سینش گرفت.ولی با صدای بلند تری گفت:

من پریام.پورایی که یه زمان به قول تو ه*ر*زگی میکرد.پوریایی که پست بود.پوریایی که خودش روسرگرم دخترای خوشگل میکرد.اما قسم میخورم که ابروی هیچ کدوم از اون دخترا رو نریختم با اینکه میخواستن ولی تمایلی نداشتم.

ولی بعد از یه فرصت دیگه که به دست اوردم با اون پوریا خدافظی کردم.

بهم نزدیک شد .مقابلم ایستاد.میخواست داد بزنه یه چیزی رو بگه که بغض صداش مانع شد.

سرش رو سمت دیگه برگردند درحالی که قطره اشکی رووی گنش سر خورد گفت:با هر کی بازی کردم.با هر کی خوش گذرونی کردم.در حق هر کی پشت بودم ولی با تو یکی نبودم شیوا.

تو این مدتی که با هم بودیم چه ه*ر*زگی رو از من دیدی که اینجوری متهمم کردی؟

اره حق با تو بود من نگفتم گذشته کی بودم ولی گفتم با پوریای حال زندگی کن نه گذشته.

تو این مدت با خندت میخندیدم و با اخمت اخم میکردم.تمام تلاشم رو میکردم که جز محبت از من چیزی نصیبت نشه.

چند دقیقه پیش میخواستم ه*ر*زگی رو نشونت بدم.میخواستم بهت بفهمونم که یه اشغال چه جوری رفتار میکنه.

ولی....قطره اشک دیگه ای از چشمش جاری شد و ادامه داد:ولی به جونت بیشتر علاقه داشتم تا تنبیه کردنت.

الان فکر میکنم میبینم تو یه بی لیاقتی شیوا.یه بی لیاقت.چطووری تونستی این حرفا رو به زبونت بیاری؟

دیگه پوریا رو تار میدیدم که متوجه شدم چقدر اشک ریختم.من باختم.یه بازنده به معنای حقیقی.

romangram.com | @romangram_com