#یاهیشکی_یاتو_پارت_106
پرهام- نگران نباش
سمیرا هنوز بهم خیره بود و نگاه سنگینش رو روی خودم حس میکردم. وارد حیاط شدم و کنار استخر خالی روی صندلی آهنی نشستم. هوا سرد بود ولی احساس سرما نمیکردم آسمون صاف صاف بود. به آسمون خیره بودم که
سمیرا- میشه منم اینجا بشینم؟
پرهام- اینجا خونه ی شماست از من اجازه میگیری؟
سمیرا- گفتم شاید دوس نداشته باشی خلوتت رو بهم بزنم
پرهام- حالا که زدی. مهم نیست
سمیرا- بر عکسه ظاهرت اخلاقت اصلا عوض نشده
پرهام- اخلاق آدما هیچوقت عوض نمیشه
سمیرا- آدما اگه خودشون بخوان عوض میشن
پرهام- اگه بخوان...
سمیرا- مثله بچگیات هنوزم مثله سنگ بی احساسی
پرهام- آره. من بی احساسم
چند دقیقه بینمون سکوت بود که من سکوت رو شکستم
پرهام- حالا چی شد تصمیم گرفتی برگردی؟
romangram.com | @romangram_com