#یاهیشکی_یاتو_پارت_105
سمیرا- بالاخره ده سال گذشته انتظار داشتی همون قدری بمونم؟
خندیدم و گفتم:-خوش اومدی
پرهام- هرچند که تو گفتی بری دیگه برنگردی ولی من برگشتم
لبخند پیروزمندانه ای زد و توی چشمام خیره شد. با صدای مامان چشماشو ازم گرفت
مامان- خاله فدات بشه. چقدر ماه شدی. چقدر خانوم شدی
سمیرا- لطف داری خاله جون ولی شما اصلا فرق نکردی تازه جوون تر هم شدی
مامان- نه بابا اینجوریام نیست
پریا- سمیرا جون خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم اومدی.
سمیرا- منم خیلی خوشحالم که برگشتم. خیلی دل تنگ بودم.
هیج جا مثله ایران خودمون نمیشه. اینوتوی این چند سال فهمیدم. خواهش میکنم بشینید چرا سر پا ایستادید؟
نشستیم و سمیرا هم کمی کنارمون نشست و هر چند دقیقه یکبار نگاهه خیره ای بهم میکرد . احساس خفگی میکردم ببخشیدی گفتم و بلند شدم
مامان- کجا پرهام؟
پرهام- میرم حیاط یه هوایی بخورم.
مامان- هوا سرده سرما میخوری
romangram.com | @romangram_com