#ویلای_نفرین_شده_پارت_70
نازي و بهار داشتن با پسرها در مورد چگونگي احضار جن صحبت ميكردند كه از طبقه بالا كسي به در ميكوبيد نازي با ترس گفت= نكنه واسه نيلو اتفاقي افتاده باشه
با اين حرف اميد از جايش پريد و به سمت اتاق نيلوفر رفت و بقيه هم به دنبال اون پسرا تلاش ميكردند در را باز كندد اما انگار كه جسمي اهني مانع از باز شدن در ميشد همگي ترسيده بودند كه حسين با قفل فرمان از راه رسيد همگي عقب رفتن و حسين با چند ضربه در را باز كرد اميد جلوتر از بقييه به داخل اتاق رفت و نيلوفر را ديد كه دستش را دور گلويش پيچيده بود خس خس ميكنه و نميتوانست نفس بكشه نازي كه پدرش دكتر مغز و اعصاب بود و چند حركت را از پدرش ياد گرفته بود به سمت نيلوفر رفت و سعي كرد راه تنفس نيلوفر رو باز كند بعد از انجام كار هايي كه بلد بود بلاخره راه تنفس نيلوفر باز شد و بلافاصله بيهوش شد اميد نيلوفر رو روي دستاش بلند كرد و روي تخت گذاشت محمد رضا كه بهتر از هركسي از حس اميد خبر داشت از بقيه خواهش كرد از اتاق بيرون برن بعد از اينكه در بسته شد اميد اروم خم شد و پيشوني نيلوفر رو بوسيد نرم و اروم
سرشو بلند كرد به نيلو نگاه كرد نه ديگر نميتونست بدون اون زندگي كند عشق نيلوفر ناخواسته تمام قلبش رو گرفته بود و الان نيلوفر بخشي از وجودش شده بود اروم زير گوش نيلوفر گفت نه ديگه نميزارم اتفاقي واست بيوفته تا اخرين قطره خونم مراقبتم نيلوفرم
بعد اروم بلند شد و از اتاق خارج شد حالا كه به حسش مطمعن بود احساس سبكي ميكرد از پله ها پايين رفت پسرها و بهارو نازي با ديدن اميد ساكت شدن شايان با كنجكاوي به لبخند اميد نگاه كرد اما ترجيح داد چيزي نگه
پرهام=من گيج شدم اگه لعوناردو ميخواد از درسا انتقام بگيره پس اين دختره كيه چرا دست از سر شما بر نميداره
شايان سرشو تكون دادو گفت=اره درسته بايد بفهميم اين دختره كيه چرا با اينكه از ويلا خارج شدين هنوز دنبالتونه
بهار گفت=خب ....خب چجوري ميخواين اين چيزارو بفهمين ؟
حسين رو به بهار گفت =تنها راهش اينكه اون دختر رو احضار كنيم وگرنه.......
محمد رضا مانع از كامل شدن حرف حسين شد و اخم اونو نگاه كرد و گفت=حسين بسه
نازي گفت= نه چي چيو بسه وگرنه چي ميشه هان ؟
شايان رو به محمد رضا گفت=اين حق ايناست كه بدونن
بهار=يكي بگه اينجا چخبره درمورد چي حرف ميزنين ما چيو بايد بدونيم
پرهام سرشو بين دستاش گرفت و گفت=وگرنه اون دختر شمارو تسخير ميكنه و اونجوري كارمون واقعا سخت ميشه مخصوصا اگه فرد تسخير شده از نظر روحي ضعيف باشه در اون غير اين صورت امكان برگشتش تقريبا بيست درصده و اگرم برگرده يكي از اعضاي بدنش رو از دست ميده
بهار زد زير گريه و زير لب گفت =خداااا اخه چرا ما چرا اينجوري شده خدا كمكمون كن
نازي سر بهارو بغل كرد و اروم كمرشو نوازش كرد موقعيت سختي بود دختر ها داشتن كم مي اوردن پسرها بلند شدن تا برن كه صداي جيغ نيلوفر رو شنيدن همگي به سمت نيلوفر رفتن اميد خودشو به نيلوفري كه روي تخت ميلرزيد رسوند و نيلوفر رو
romangram.com | @romangram_com