#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_82
_اگه میخوای زندگی کنی باید دشمنانت رو نابود کنی جوزف!!!
***
ایان و کیت آنشب برای هوا خوری و پیاده روی به جنگل رفته بودند....کیت احساس میکرد که موجودی هردوی آنها را چون سایه ای دنبال میکند....
چیزی نگذشته بود که کیت،جیک و استفنی را میان درختان جنگل دید....چیزی که میدید را باور نمیکرد....جیک و استفنی...باهم!!سعی کرد رویش را از آن دو برگرداند...جیک روی استفنی خم شده بود و... ایان لبخند زد و پس از مدتی خیره شدن به آن دو گفت:
_هی کیت...اونجا رو....
کیت لبخند زد و گفت:
_بس کن!بیا ازینجا بریم...
ایان لبخند زد:
_نه صبر کن...صحنه ی جالبیه!بدم نمیاد استفنیو تو این حالت غافلگیر کنم!اونوقت تا مدتها سوژه برای دست انداختنش...
romangram.com | @romangram_com