#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_81
_ولی من مطمئن نیستم اون رابطه ی جدید با تو باشه استف!!!
استفنی با حیرت به جیک نگاه کرد...احساس میکرد غرورش خرد شده....با خشم درون چشمان اندوهناک جیک خیره شد..
_خب...باشه!!!
استفنی این را گفت و به جیک پشت کرد تا خانه اش را ترک کند...جیک به فکر فرو رفت...استفنی میرفت و او باز هم تنها میشد...او استفنی را دوست داشت....عاشقش نبود...ولی دوستش داشت و میدانست تنها کسی که میتواند او را درک کند استفنی است!در عرض چند ثانیه تصمیمش را گرفت و بطرف استفنی دوید. دستانش را گرفت، او را به سمت خود کشید و مانع از رفتنش شد...
فصل پانزدهم _حمله ی شبانه
اوضاع خانه ی جوزف درهم ریخته و نامنظم بود...هرکس هرکاری که میخواست انجام میدادو حضورشان کاملا در خطر بود....ماریا طول سالن پذیرایی را طی میکرد و حرف میزد....
_اول از همه باید گرگینه ها رو نابود کنیم!اونا بعد از جادوگر ها از دشمنان اصلی ما هستن!
اخم های جوزف در هم فرو رفتند:
_نه ماریا!!!اونا اعضای این شهرن!!نمیتونیم اونا رو نابود کنیم!!!
romangram.com | @romangram_com