#طلسم_شدگان_پارت_99


بلند بلند می خندیدیم که الوند با چند سرفه ی مصلحتی وارد اشپرزخونه شد ، تعجب کردم از این حضور ناگهانی ، خوشبختانه حالت چهره ش نشون میداد کلامی از حرفها رو نشنیده . به همه سلام کرد و برگشت رو به سمت مادرش .

- مامان اینجایی ؟ داشتم دنبالت میگشتم .

-اره دیگه مگه قرار بود جای دیگه ای باشم ؟

-من میرم بیرون ، کاری باهام ندارید چیزی از بیرون نمیخواین براتون بیارم .

-چرا پسرم اگه میشه یه بسته از قرصامو برام بیار .

الوند نگران پرسید : قرصاتون تموم شده ؟

-نه یه دونه ش مونده ، فقط غروب زودتر بیا .

الوند رفت و من همراه بقیه از اشپزخانه بیرون اومدم بعد از یک ربع رولت رو از بیرون کشیدیم و یاسی داخل فریز گذاشت به مدت یک ساعت تا سرد شه .

تا سرد شدن رولت مشغول گفتگو بودیم و یاسی مشغول فرم دادن خامه ، تزیین رولت رو هم یاسی انجام داد و بعد از یک تزیین فوق العاده زیبا دوباره رولت پوشیده از خامه رو داخل فریزر قرار داد تا کاملاً بسته شه .

رولت خامه رو بعد از اماده شدن روی میز گذاشتیم و به قسمتهای کوچیک تقسیم کردیم ، خاله با اشتیاق سهمش رو خورد و خیلی هم تعریف کرد اما مینا خانم از خوردن خودداری میکرد ، خیلی دوست داشتم مینا خانم از رولت بخوره و امان از زمانی که ما ادمها دلمون میخواد خودمون و تو دل یکی جا کنیم .

-مینا خانم به خاطر من یه کوچولو بخورید ببینید چطوره .

-نه عزیزم نخورم بهتره .

-چرا اخه دلتون میاد دل ما بشکنه .

یاسی به کمکم اومد : اره مینا خانم شما که دیدید ما به چه علاقه ای این رولت و درست کردیم ، لطفاً...

مینا خانم دو دل نگاهی به ظرف رولت انداخت : باشه .

باشه ناراضیش منو ویاسی رو راضی کرد .ظرفهای کثیف و برداشتیم و بعد از شستن و خشک کردن به هال برگشتیم .

-یاسی من میرم مغازه ی سرکوچه یه سی دی بخرم مهمه .

-باشه .


romangram.com | @romangram_com