#طلسم_شدگان_پارت_80

لحنش کمی خشن شد : من به سعید بیشتر از چشمام اعتماد دارم ...

لب تابش رو باز کرد و برنامه رو باز کرد : ولی راستش به بهاره شک کردم .

زیر چشمی صفحه ی لبتابشو می پاییدم وارد ایمیلهاش شد : اینجا رو ببین

نگاهم کامل روی صفحه زوم شد : این ایمیل و چند دقیقه پیش از سعید گرفتم به زنش شک کرده .

زیر لب متن ایمیل و خوندم : یعنی چی؟ مگه اینا زن و شوهر نیستن یعنی سعید از کارای زنش خبر نداشته .

- اره دیگه دیدی که چی گفته ؟

-میخواین چه کنید ؟

-فعلاً دنبال اینم مبلغی که سرم کلاه رفته رو در بیارم و بعدش برسم سر بحث پیدا کردن مقصر . مدرک میخوام تا شکایت رسمی کنم اسناد خرید رو هم بررسی کن و بهای تمام شده ی هر کالا رو حساب کن قیمتهای تقریبیه فروش و برات تا چند روز اینده تهیه میکنم دیگه خودت بهتر میدونی سود رو حساب کنی

- اره خب این اطلاعات باشه بهتره .

-فقط خانم زمانی دقت کن خراب نکنی .

اخمامو تو هم کشیدم و خیلی جدی گفتم : اقای یزدان مهر اگه شک دارید بهتره من اینکارو نکنم .

- نه فقط خواستم تذکر بدم ، تو روال کار طبیعیه .

-حسابرس های حرفه ایم دچار اشتباه میشن ، نه مدارک کافی داریم نه محیط قابل اطمینان ...من که دیگه یه اماتورم .

-خب قراره کمکتون کنم ، الان این بحث بی فایده س حیف فردا کارخونه نیستم .

متعجب نگاهش کردم ، فردا کارخونه نمیومد ؟! فکری در سرم چرخید شاید به منم اجازه رفتن میداد ، میدونستم اگه به امید زنگ نزنم خودش زنگ میزنه و یه قرار تنظیم میکنه و این از حوصله ی من خارج بود . از فرصت استفاده کردم شاید یه مرخصی چند ساعته میگرفتم .

- اقای یزدان مهر...

نگاهش کاملاً به سمتم چرخید : میشه فردا منم کمی زودتر از کارخونه بیرون بیام یه کاره مهم دارم .

مظلومانه تقاضا کردم که شاید دلش سوخت و اجازه داد اما در کمال ناباوری متوجه شدم گوشه چشماش جمع شده ، سخت نبود فهمیدن اینکه این حالت چهره ش از سر خندیدن بد موقعه س ؟! با چند سرفه ی مصلحتی به قیافه ی جدی قبلش بازگشت .

-اگه نمیشناختمت یا حتی روز دیگه ای این تقاضا رو میکردی با خودم میگفتم چه ادم سواستفاده کنی به محض اینکه یه کار برام انجام داد بلافاصله دنبال جبرانش بود ...

romangram.com | @romangram_com