#طلسم_شدگان_پارت_81


متعجب به لبهاش خیره شدم اما من که قصدم سو استفاده نبود تنها این زبان بد موقع بود که یاد نمیگرفت کِی چی رو بگه ؟!

- اما خب از اونجاییکه فردا تعطیل رسمیه و کل ایران من جمله کارخونه ی ما تعطیلن هیچ فکر دیگه ای نمیکنم .

نگاهی به ابروهای بالا رفته ش انداختم و لب گزیدم : معذرت میخوام .

در سکوت وسایلش رو جمع کرد ...

***

توی تخت غلتی زدم ...سر و صدا نمیذاشت درست بخوابم با بی حوصلگی پلک یکی از چشمامو کمی باز کردم که اطرافمو بیشتر درک کنم ، چشمم خورد به یاسی جلوی ایینه ایستاده و در حاله مرتب کردن موهاش بود ، زیر لب اهنگی رو زمزمه میکرد و تن صداش پایین و بالا میشد ، این دختر چش بود ؟ بین خواب و بیداری چشم باز کردم و با سستی و رخوت از جا بلند شدم موهای ریخته توی صورتمو کنار زدم پلک چشمام هنوز سنگین بود :

-یاسی چه خبرته اول صبحی ؟!

یاسمن با لبخند گشادی که پهن صورتش بود به سمتم بر گشت : صبح بخیر خانم خانما .

با دست چشمامو و مالش دادم و چند باز باز و بسته کردم تا سنگینی پلک هام از بین بره و بهتر ببینمش ، مانتوی پوشیده در تنش توجهم و جلب کرد : جایی میخوای بری ؟!

-اره قراره با دوستام بریم پیست

ذوق زده ادامه داد : اسکی و برف بازی .

ابروهام بالا رفت : یعنی چی ؛ چرا دیشب نگفتی ؟!

- منم که همیشه از بابا اجازه میگیرم و بعد با دوستام توافق میکنم ، توام که هیچ وقت با بیرون رفتن من مشکلی نداشتی ؟!

-الانم مشکلی ندارم ولی کاش بهم میگفتی یاسی من به امید تو خواستم امروز برم تو محله ی قدیمیمون و تحقیق کنم .

شانه تو دستشو جلوی ایینه گذاشت و به سمتم برگشت : مگه قرار نبود پنج شنبه بریم ؟!

-بهت که قضیه ی امید و گفتم فکر کردم امروز بریم بهتره باز سرو کله ی امید پیدا و میشه و منم ...

-این قرار واسم خیلی مهمه همه ی دوستام هستن مگه چند روز درسال من به تفریح میگذره ؟ امیدوارم درکم کنی تازه همیشه هوا برفی نیست...

مکثی کرد : اما اگه تو بخوای نمیرم .


romangram.com | @romangram_com