#طلسم_شدگان_پارت_79


با افسوس اهی کشید : اینا دانسته های من از مادرته .

اومدم بگم از خیانت مادرم چه شنیدی اما لب بستم ، وقتی می گفت اینا دانسته هامه یعنی همه ی اونچه که میدونه ...یعنی از خیانت نشنیده که بدونه ...شاید دیگران نخواستن چیزی بشنوه و حالا بهتر بود منم چیزی نگم .

-ولی رامش چرا از لحظه ای که پدرت درمورد تو و جریان نامزدیت گفت من حس کردم توهم عین مادرت داری از سر ترحم زن امید میشه

منتظر نگاهم کرد اما من در سکوت نگاه ازش گرفتم : اشتباه مادرتو نکن یه عمر درد نخر بنداز به جونت که از پا میفتی و نابود میشی ،عین مادرت که از پا در اومد تو تفاوتهایی که بعداً دید بارها زندگیشو با من قیاس کرد بارها از فقر تو زندگیش گفت اونجور که بابات میگفت امیدم به همون درد دچاره حتی تحصیلاتم نداره اینا میشه فرق ، اختلافات فرهنگی ، تسلیم حس های غلط نشو هنوز وقت داری اشتباه نکن چیزی که تجربه شده رو تو دیگه تجربه نکن از همون تجربه ها درس بگیر ، من دیگه از حست نمیپرسم خودت فکر کن و به حست برس و تصمیم بگیر .

خاله هم که انگار فرق داشت با شوهرش ؟! مونده بودم چی بگم دنبال راه فرار نگاه چرخاندم تو پذیرایی کاش حداقل یاسی بود ، با دیدن حبیب اقا که لبخند زنان میومد نگاهم در همون سو ثابت موند .

- به به خاله و خواهر زاده خلوت کردین .

لبخندی به صورت مهربان حبیب اقا زدم ، تو این چند روزه فهمیدم خاله خوشبخته که مرد مهربونی نصیبش شده رفتار اون با ما مهمانانه نبود از سر دوست داشتن و محبت بود و این خیال ما رو تا حدی راحت میکرد .

- چیکار کنم حبیب دلتنگیه دیگه .

-می فهمم عزیزم این علاقه ها ریشه در خونِ ادمها داره

سرچرخاند سمت من : راستی دخترم الوند باهات کار داره ، گفت الان میاد ، میخواد در مورد کارای کارخونه حرف بزنه ، به خودشم گفتم کار اونقدر مهم نیست که وقتتونو تو خونه م بهش اختصاص بدید

لبخندم عمیق تر شد ، وقتی یه ادم خوب سر راهت قرار بگیره هر تفاوتی رو ندید خواهد گرفت ، شاید به این دلیل بود که فرق های زندگی خاله دیده نمیشد و اهمیتی نداشت .

***

در اتاقی که این روزها به منو یاسی تعلق گرفته بود منتظر الوند نشسته بودم ، چند ضربه به در زد و داخل شد به احترام حضورش از جا بلند شدم ، نگاهی گذرا به لب تاب و زونکن های توی دستش انداختم .

صندلی کنار تخت رو برداشتم و کنار میز کامپیوتر قرار دادم ، الوند روی یکی از صندلی ها نشسته بود و من روبه روش . زونکن رو مقابلم قرار داد .

- این اسناد سال نود _ نودو یکه ، اونجا به نظر اوضاع کارخونه خوب بود و حسابها بی مشکل فکر کردم اول اونا رو بررسی کنیم بهتره با توجه به این ارقام به سند حسابداری از نوع بساز منم حسابهای نود ودو _ نودو سه رو بررسی میکنم .خداروشکر این چند ساله اسناد خرید رو جدا نگه داری میکردم .

نگاه به قیافه ی جدیش انداختم : از همون سال نود کارمند جدید استخدام کردید ؟!

در فکر فرو رفته چنگی به موهاش زد ، پس هنوز هم عصبی بود اما بروز نمیداد : جز بهاره کسی نیست .

-سعید چی ؟


romangram.com | @romangram_com