#طلسم_شدگان_پارت_71


بیراه نمیگفت چرا که هنوز پلک چشمانم سنگین بود ، لبخند نصفه نیمه ای زدم و از جابلند شدم ، درب سفید رنگ دستشویی رو باز کردم . سرامیکهای سفید کف دستشویی مثل همیشه برق میزدند و تمیزیشون رو به رخ میکشیدند ، چه میشد توالت های عمومی هم به همین تمیزی بودند ؟

جلوی ایینه نگاهی به صورتم انداختم زیر چونه ام کمی پوسته پوسته شده بود و دلیلش تنها سردی هوا بود و یک حساسیت پوستی ، شیر اب و باز کردم و چند مشت محکم اب روی صورتم ریختم ، نگاهم لحظه ای روی خال ریز قهواه ی رنگ کنار ابروهام ثابت موند ، با انگشتهام لمسش کردم اگه این خال درشتتر بود بی شک تو ذوق میزد ، دستی دوباره به صورتم کشیدم و شیر اب رو بستم .

نگاهم توی اتاق چرخید و اروم پشت میزم نشستم ، ظاهراً جز بهاره کسی توجهی بهم نداشت ، دستم رو بردم سمت موس

-راستی میدونستی فردا جلسه داریم ؟

نگاه کوتاه ی به بهاره کردم : جلسه ی چی؟

با کلیک روی موس ، اطلاعات قبلی و جدید رو همزمان باز کردم و به مقایسه ی جمع ارقام پرداختم .

-جلسه ی هیات مدیره س ، ظاهراً هیت مدیره به ریاست اقای یزدان مهر با نحوه ی حسابها مشکل دارن و یه حسابرس واسه بررسی حسابها معرفی کردن .

نگاه بهت زده م روی ارقام چرخید گره ی ابرواهام در هم رفت ، بیشتر ارقام با هم متفاوت بود .

- ببین تمام اطلاعاتتو بنداز روی یه سی دی که باید فردا تحویل حسابرس بدیم .

صداش رو پایین تر اورد تا به مرادی و بابایی نرسه : ظاهراً اقای یزدان مهر به اقای مرادی مشکوکه ، البته حسابرس قراره تمام پرونده های بایگانی رو هم بررسی کنه .

از ذهنم گذشت این اطلاعات رو بهاره بهم داده بود یعنی... نگاه بدبینانه ای به بهاره انداختم یعنی اون میدونست حسابها مشکل داره ؟ اصلاً کدوم یک از حسابها درست بود ؟!

-چیه ؟! چرا اینجوری نگاه میکنی ؟

سرم رو به طرفین تکان دادم : هی..چی ، باشه حسابا رو کپی میکنم .

***

سری توی اتاق چرخاندم هیچ یک از همکارام حضور نداشتن ، نگاهی به ساعت گوشیم انداختم چد دقیقه ای به ده مانده و طبق گفته ی بهاره جلسه ساعت ده تشکیل میشد ، از ذهنم گذشت به احتمال زیاد الان به اتاق کنفرانس رفتن و تا دیر نشده بهتر بود من هم همراهیشون کنم ، مردد نگاهم رو حواله ی میز کردم ، سی دی روی میز عجیب چشمک میزد ، دست از دو دلی برداشته سی دی رو تو دست گرفتم و گوشه ی کیفم پرت کردم به سمت اتاق کنفرانس راه افتادم ، اما صدای خانم هاشمی باعث شد سر جام توقف کنم :

- رامش جان کجا میری؟

به عقب برگشتم : میرم جلسه دیگه .

- جلسه ! مطمئنی؟ تا اونجاییکه من خبر دارم فقط اقای مرادی و بابایی از حسابدارحسابدارا حق شرکت دارن نه تو و نه بهاره ، اصلاً قرار بود شما دو تا امروز نیاین میبینی که بهارم نیومده .


romangram.com | @romangram_com