#تنهایی_رها_پارت_170
یک روز عصر دکتر به مطب آمد آریناهم همراهش بود از دیدنش شوکه شدم سر جام خشکم زد دکتر سلام کرد ولی من قادر به جواب نبودم به زحمت از سر جام بلند شدم و آرام جوابش را دادم.
آریتا سلامی با عشوه به من کردو رو به دکتر گفت:
_امین جان اتاقت کجاست؟
امین راهنماییش کرد.آرینا جلو افتاد و خودش از پشت سرش حرکت کرد.
ای خدا چی شنیدم اون،اون به دکتر گفت: امین جان نکنه پیشنهاد پدرش رو پذیرفته و به همسری قبولش کرده ؟خدایا نه نه طاقتشو ندارم.
با صدای زنگ دکتر قدمهای آرام و لرزانی برداشتم و وارد اتاق شدم وقتی وارد شدم هردو می خندیدند
-بله آقای دکتر ؟
دکتر رو به من کرد و پشت میزش نشست
_خانوم آزادی لطفا دو تا قهوه ی داغ برامون بیارید ممنون میشم
- چشم همین الان
ارینا بانازو عشوه ابروی بالا انداخت
خوبه امین جان همه منشیته هم مستخدم خونت عجب زرنگی
قه قه خندید
امین نگاه تندی به من کرد
-نه ارینا این چه حرفیه می زنی
romangram.com | @romangram_com