#تنهایی_رها_پارت_154


_خواهش می کنم نوش جان بفرمایید.

شروع به خوررن کرد

از حرف های یک ساعت پیش دکتر خیلی ناراحت شده بودم می ترسیدم این آخرین بار باشه حتما بعد نهار میگه که دیگه کاری ندارم به من میگه برم آخه از دستم عصبانی شده من که تقصیری نداشتم می خواستم خونش تمیز باشه این قلب لعنتی من باید این موقع بگیره.

میلی به غذا نداشتم میخواستم از آشپزخانه برم بیرون دکتر سرش را برگردانند.

_کجا بیا غذاتو بخور

سرمو کج کردم و آرام گفتم:

_راستش میل ندارم من میرم پذیرایی اگه اجازه بدید.

_با تندی از سرجایش بلند شد یک دستشو به کمر گذاشت.

نخیر اجازه نیست اول نهار بعد استراحت بعد کار تازه کار زیادی نداریم درسته اومدی به من کمک کنی ولی قرار نیست چیزی نخوری تازه من به عنوان دکتر معالجت به تو امر می کنم همیشه غذاتو بخور حالا بیا بشین.

یکی از صندلی هارو عقب زد و من به ناچار نشستم سرم و پایین انداختم.برای خودم سر میز بشقاب نذاشته بودم کمی نگاهم کرد بلند شد بشقابی آوردبرنج وکشیدگذاشت جلوم خورشت وسط گذاشت و نشست

- بفرمایید من بلد نیستم خوب پذیرایی کنم.از اینکه بلندحرف زدم ببخشید.

برای اینکه نگاهم به نگاهش گره نخورد سرم را پایین انداختم و چندقاشق خوردم دکتر خیلی با اشتها غذا می خورد بعد از خوردن غذا تشکرکرد بلند شدکه ظرف هارو بشوره که مانع شدم.

_خواهش می کنم این کار سبکی می تونم انجام بدم.

_باشه اشکالی نداره پس من میرم برگهای توی حیاط رو جمع کنم.

_چی حیاط به این بزرگی می دونید چقدر طول می کشه.

خنده ای کرد که ته دلمو لرزوند


romangram.com | @romangram_com