#تنهایی_رها_پارت_153

به طرف حمام رفت که صداش کردم

_آقا امین؟

روی پاشنه به طرفم چرخید

_جانم کاری داری

وای جانم گفتنش قند تو ولم آب کرد

خوبم می تونم بلند شم ؟

خنده ای کرد

_بله البته کار سنگین نکنی ها صبر کن اول این میز رو ببرم تو آشپزخانه که راحت باشید.

_میز وصندلی هارو چید ورفت حمام.برنج را آماده کرده وخورشت رو هم نگاهی کردم و کمی چشیدم تا از خوشمزه بودنش مطمئن بشم.

نیم ساعت بیشتر طول کشید که امین از حمام بیرون آمد.

ساعت از یک گذشته بودمیز رو چیدم و غذا را کشیدم حوله به سر وارد آشپزخانه شد نفس عمیقی کشید.

_به به چه بویی چند وقتی میشه بوی غذا از این خونه بلند نمیشه باید خیلی خوشمزه باشه.

همینطور که موهاشو خشک می کرد سر میز نشست منتظر بود که غذا رو بکشم مثل بچه ها آرام وقرار نداشت موهای مرطوبش روی پیشانیش جا خشک کرده بودند.چقدر زیبا شده بود.کاش اگه نمی شه زنش بشم برای همیشه مستخدمش باشم اینجودی هر روز می بینمش.

سالاد رو روی میز گذاشتم و غذا رو کشیدم و سرمیز بردم

با ذوق وخنده دستاشو به هم می کشید

-به به چه باسلیقه معلمومه که هنرمندی ممنون رها خانومم

باز ازحرفش لبخند زدم

romangram.com | @romangram_com