#تلنگر_سیاه_پارت_84


نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم و گفتم :

اینکه اینجا وایسیم و نظریه بدیم کار خیلی چرتیه .

بهتر نیست که بریم بالا ؟

ساورا تک خنده ایی کرد و گفت :

افرین شاید تنها حرفی که تو عمرت درست زده باشی همین باشه .

و بعد رو به داهی گفت :

بهتره که راه رو ادامه بدیم ‌.

شاید چیزای بهتری پیدا کنیم .

نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم و رو به ساورا بلند گفتم :

هی احمق بار اخرت باشه که با من اینطوری حرف میزنی .

خواست چیزی بگه که دوباره صدای خش خش اومد که نشون می داد یکی داره راه میره .

داهی با نفس نفس،دست ساورا رو کشید و درحالی که تند تند قدم بر می داشت گفت :

بااید به اون لعنتی برسیم .

بی تفاوت نگاهی به دلنواز و سوگل که مات به جای خالی داهی خیره شده بودن ، انداختم و گفتم :

بهتره دنبال اون دیوونه ها نریم . و بریم طبقه ی بالا .

دلنواز با تکون دادن سرش حرفم رو تایید کرد که سوگل گفت :

بااید بفهمیم کی داره اذیتمون می کنه یا نه ؟

پس زود دنبال من بیاین وگرنه باید تو تاریکی راه برید .

چون من چراغ قوه رو میبرم .

و بعد شروع به راه رفتن کرد .


romangram.com | @romangram_com