#تلنگر_سیاه_پارت_73

دوباره هیجان ضربان قلبم رو بالا برده بود.

و این باعث لرزیدن دستام می شد.

ساورا بی طاقت روی افکارم خط کشید و گفت :

اااه دااهی د جون بکن پسر. کارو تموم کن.

سر لیوان رو گرفتم و چرخی بهش دادم و بعد لیوان رو وسط جمع پنج نفره امون قرار دادم.

اب دهنم رو قورت دادم و دستم رو داخل لیوان بردم و درحالی که کاغذ مچاله شده ی کوچیک رو در میاوردم رو به ساورا گفتم :

سه نفر اول مال من خوبه ؟

سری تکون داد و بی حوصله گفت:

عالیه. حالا کارت رو انجام بده.

کاغذ سفید رنگ رو باز کردم و به اسمی که وسط کاغذ با خودکار مشکی رنگ با خط بدی نوشته شده بود خیره شدم.

بلند رو به چهار نفرشون گفتم :

سوگل مال گروه من شد.

و برای اطمینان برگه رو به ساورا دادم. لعنتی ایی زیر لب گفت و منتظر شد تا دومین برگه و اخرین برگه رو بردارم.

برگه ریزی رو بیرون اوردم و دوباره به اسم خیره شدم.

با خونسردی رو به ساورا گفتم :

"شبنم " تو گروه منه.

خدا رو شکری گفت و بعد از یکم فکر کردن با گیجی گفت :

خب... خب.. الان اعضای گروه من کیا میشن ؟

نگاهی که معنیش خیلی خری بود بهش انداختم و گفتم :

خودت ، صحرا ، دلنواز.

در عرض دو دقیقه رنگش پرید و به صحرا و دلنواز که اخماشون توی هم بود خیره شد.

romangram.com | @romangram_com