#تحمل_کن_دلم_پارت_20


رایان دستی به کتش کشید و روبه دوست دخترش گفت:

_ همین رو برمیدارم...

با لبخند پیروز مندانه ای به آوین نگاه کردم....

آوین خیلی بی حس بود... از نگاهش نمیشد چیزی فهمید...

همون دختره که فهمیدیم تو فروشگاه کار میکنه لباسا رو برد صندوق و بعد از حساب کردن لباسا از فروشگاه زدیم بیرون...

روبه رایان گفتم:

راستی، من آهنگی رو که قراره پس فردا واسه همایش بخونمو انتخاب کردم.

_مگه قراره خودت آهنگ و انتخاب کنی؟

_ پس کی انتخاب میکنه؟

_ من...

_ نه خیر من انتخاب میکنم.

_ از کی تا حالا شاگرد واسه استاد تصمیم میگیره؟

_ از همین حالا..

_ خوبه پس از همین حالا تعیین تکلیف کن من دیروز آهنگی که باید اجرا بشه رو به امیر دادم فردا هم نمیام آموزشگاه امیر بهت میده اهنگ و تو هم تمیرین میکنی.

لبخنده پیروز مندانه ای زد و روبه آوین گفت:

_به امید دیداری دوباره.

منم با دهن باز نگاش میکردم... رفت!

آوین با آرنجش به پهلوم ضربه زد و گفت:

_ببند دره گاله رو باو. رفت دیگه... ولی خودمونیمااا خیلی خوب پیشش ضایع میشی....

یکی کوبیدم تو سرش و گفتم:

_آوین نذار حرصمو سره تو خالی کنم!

_ تو اگه لیاقت داشتی حرصتو سره رایان خالی میکردی نه منه بدبخت.

حق داشت....

خیلی خسته بودم ترجیح دادم حرفی نزنم. ساعت ۱۲ بود که رسیدیم خونه حوصله نداشتم غذا درست کنم زنگ زدم رستوران و ۲ تا پیتزا برای خودم و آوین سفارش دادم.

بعد از اینکه غذامونو خوردیم آوین با ذوق گفت:

_ واااایی آرنیکا میشه برام پیانو بزنی؟

_چون خیلی اصرار میکنی باشه.


romangram.com | @romangram_com