#سلطان_پارت_83
_ازاین مرتیکه بعید نیست تله گذاشته باشه،تعدادشون بیشتراز ماست،
_الان زنگ می زنم نیروی پشتی بانی بیاد.
_آره زنگ بزن،بگو سریع خودشون رو برسونن.
لمس برقراری تماس رو زدم.
_سلام بر سلطان،
_چه خبرته آقا زاده،لشکرکشی کردی؟
صدای قهقهه اش وتصویر نحسش ازدور دیده وشنیده می شد.
_چیه نکنه سلطان نترس ما ترسیده.
_خفه شو مهران سلطان از چیزی نمی ترسه،
_پس پیاده شو و امانتیم رو بیار.
داشتم با حرف زدن با مهران وقت کشی می کردم تا نیروهام خودشون رو برسونن.
_مطمعن باشم بلایی سر اون دخترها نیاوردی.
_آره ،باورکن،حالا سریع بیارش.
_پس کجان چرا دخترهارو نمی بینم.
romangram.com | @romangram_com