#سلطان_پارت_84
_برین اون دخترهارو بیارید ازماشین بیرون.
بادیدن دختر ها سرم رو به سمت طاهاچرخوندم،چشم هاش رو بازو بسته کردو لب زد،
_حله رسیدن
لبخندکجی زدمو خیلی جدی گفتم:
_خیلی خوبه،آقا زاده.
این رو گفتم وتماس رو قطع کردم گوشی رو انداختم روی داشپورت و خیره شدم به طاها،بالحن جدی گفتم:
_به بچه ها بگو مراقب باشن،
_چشم خان.
سامان تو ام بشین پشت فرمون.
_ولی امیرسام،منم می خوام بیام.
_نمی شه،بحث نکن بامن.
در رو با خشم باز کردم رفتم سمت درعقب،سامیار زودترپیاده شد ،خیره به صورتم گفت:
_امیر ،بذارمنم باهات بیام.
_نه...نه...نه...حالا بکش کنار،
romangram.com | @romangram_com