#سلطان_پارت_67
_الو!
_سرگرد سرمدی؟!
_سلطان!
صدای پوزخندش به وضوح درگوشی پی چید.
_خوبه پس هنوز من رو یادته!
مثل خودش پوزخند صداداری زدم و گفتم:
_مگه کسی هست که سلطان رو یادش بره،حالا بگو ،چی می خوایی؟
_هه ...آقای سرگرد ،خیلی وقته که فهمیدم نباید از امثال شماها چیزی بخوام.
عصبی شدم دست هام رو مشت کردم ،دوباره داشت با یادآوری اعتماد پدرش به پدرم، پدرم رو مقصر جلوه می داد،این کینه آخر خفه اش می کنه.
با خشم غریدم...
_سلطان پس تو ام این رو خوب تو
..
صدای جدی سلطان باعث شد ادامه ی حرفم رو نزنم.
_تا نیم ساعت دیگه بیا همون کتاب خونه ای که پاتوقمون بود،فراموشش که نکردی؟
romangram.com | @romangram_com